Nothing
Nothing
خواندن ۱ دقیقه·۴ روز پیش

تشنگی برای آرامش

دلم یه حال خوب می‌خواد… یه چیزی که واقعی باشه، نه اون خوشی‌های کوتاهی که فقط برای چند ساعت میان و بعد جاشون رو به یه طوفان بی‌رحم می‌دن. خسته شدم از این که هر روزم مثل یه میدان جنگه، از این که صبح‌ها بیدار می‌شم و نمی‌دونم امروز قراره چقدر سخت‌تر باشه.


می‌دونی چیه؟ دیگه دارم از نوسان خسته می‌شم. از این که یه لحظه حس می‌کنم شاید بالاخره قراره خوب بشم، ولی هنوز نفسم جا نیفتاده، انگار یه دست نامرئی دوباره منو می‌کشه پایین. دلم می‌خواد بدونم زندگیِ بدون این بالا و پایین‌ها چه شکلیه. چطوریه که آدم یه مدت طولانی بتونه فقط نفس بکشه، بدون این که توی هر نفسش یه خفگی باشه.


استرس؟ دیگه نمی‌دونم استرس عادی یعنی چی. انگار همه چیز برام شده یه ترس دائمی، یه دلهره‌ای که حتی وقتی می‌خوابم هم ولم نمی‌کنه. دلم می‌خواد برای یه بار، یه بارِ لعنتی، صبح بیدار شم و حس کنم هیچ‌چیزی قرار نیست منو بشکنه. ولی نمی‌شه… نمی‌شه.


می‌خوام حالم خوب بشه، ولی انگار دنیا یه جور دیگه برای من نوشته. انگار قرار نیست هیچ‌وقت اون آرامشی که می‌خوام رو پیدا کنم. انگار همه چیز برای من باید سخت‌تر باشه، سنگین‌تر، تاریک‌تر. و این خستگی… این خستگیِ بی‌پایان… داره منو از پا می‌ندازه.


فقط یه چیزی می‌خوام… یه حال خوب که ازم فرار نکنه. ولی شاید این هم فقط یه رویاست. شاید این زندگی برای آدمایی مثل من اصلاً قرار نیست خوب باشه.

منوزندگیتنهاییمرگدرد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید