مهـرانه
مهـرانه
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

درباره فراموشی و مابقیِ چیزها

interior-edgar degas(این زن را با پوست و استخوانم می فهمم گرچه داستانمان یکی نیست)
interior-edgar degas(این زن را با پوست و استخوانم می فهمم گرچه داستانمان یکی نیست)


دیگر يادم نمی آید که آخرین بار کی مردم. یا شاید هم یادم می آید و مجبورم خودم را بزنم به نفهمی تا دوباره نمیرم.دیگر یادم نمی آید هوای نفس گیر گلفروشی یا حجمِ مشمئر کننده ای که روی مبلِ قرمز نفس می کشید.

دیگر یادم نمی آید چرا می خواستم پوستم را بسوزانم تا دوباره پوست جدیدی بروید. دیگر یادم نمی آید استفراغِ پیوسته ی تصاویر را.

تو گفتی:«برنده آن کسی است که دیگر یادش نیاید چه چیزی را یادش نمی آید.»

اما مگر می شود؟من به کنار، خودت هم در آن صورت هیچوقت نمی فهمی و تا ابد در تشویشِ اضطرابِ من خواهی بود.

درخت انار من را دیده بود. روی مبلِ قرمز. چه آن شب که شروعِ دوباره ی فروپاشی بود و چه آن شبی که صبحِ ساحل را به یاد آوردم و خودم را بخشیدم. درختِ انار شاهد بود که پنجره در تقلای گریختن از هوایِ اتاق شکست و بر سرم ریخت.او به خونِ تمام انارهایی که مغزشان کفِ حیاط ترکید قسم می خورد که راست می گویم.

پس چرا نباید باورم کنی؟

تو گفتی:«پنجره ها از اتاقی به اتاق دیگرکوچ نمی کنند. ولی مغز بعضی آدم ها از سرشان کوچ می کند و به مغموم ترین نقطه ی یک خاطره می چسبد.»

اما من دیگر مغموم ترین نقطه ی خاطره را یادم رفته. درست همان نقطه ای که...آه، شاید حق با تو باشد.

_یادداشت های نصف و نیمه

5 اردیبهشت 1400



یادداشتدلنوشتهفراموشیخاطره
یادداشت های نصف و نیمه ی یک آدمِ نصف و نیمه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید