مدتها پیش عکاسی می کردم و برای عکسهایی که میگرفتم نوشته ای می نوشتم یک بار برای یکی از همین ها که تصویری شبیه فلشی بود که مسیری را نشان می داد نوشتم:
این پیکان ها چقدر مسیر را به ما بد نشان داده اند و باید حرکت کرد تا ساکن نشویم که ساکن بودن مردابی است که اگر ساکن آن شوی دیگر نمی توانی رهایی پیدا کنی حتی اگر بالی برای پرواز داشته باشی.
حالا اینجا می خواهم از ظلمی که افکارمان به ما می کنند بگویم.
ما مدتهاست به رفتارهای فعلی عادت کرده ایم ولی دنبال نتایجی جدید هستیم.جهان برای هر عمل پاسخی در نظر گرفته است که در حالت پیچیده این پاسخ ها برآیند عمل دیگران به اضافه عکس العمل های دیگران است که اگر بخواهیم وارد پیچیدگی این موضوع شویم در گره های عمل و عکس العمل گیر خواهیم کرد.
ولی به زبان ساده اینکه ذهن ما دوست ندارد خود را برای مواجه شدن با اتفاقات جدید آماده کند و همیشه به ما میگوید مگر همین که هست چه ایرادی دارد و تا مدتی همه چیز خوب میشود و ما هم تصمیم قاطع میگیریم که از فردا دیگر فلان کار را با اشتیاق انجام میدهیم.
نکته اینجاست که شاید برای کاری که میخواهیم انجام دهیم اگر به اندازه کافی دوست داشته باشیم نباید اصلا وارد این گفتگوهای بیهوده شویم این حرف شاید تا حدی درست باشد ولی باز باید مراقب بود.
افکار ما همیشه در کمین این هستند که روزی که خسته و نا امید از چیزی شدیم سریع شروع به فعالیت کنند و بازدارندگی خود را ثابت کنند چون احساس میکنند هر تغییر ممکن است منجر به خطری پنهان شود پس ساکن بودن یعنی قابل پیش بینی بودن و کم خطر بودن. اینجا کار افکار منفی شروع میشود.
اینجا همان نقطه مقاومت است که اگر بگذری تلاشت پاسخ میدهد و اگر به حال خودش رهایش کنی در مرداب افکار خود فرو خواهی رفت.