"همه کاملاً موافقیم که میکرومنیجمنت خطای بزرگیست که اعتماد به نفس افراد را کاسته، ابتکار عمل آنها را گرفته و توانایی آنها برای فکر کردن را خفه می کند. همچنین دستورالعملی ست برای خراب کردن همه چیز! - میکرومنیجیرها به ندرت به اندازه افرادی که آزار می دهند می دانند که واقعاً (با خودشان، همکارهایشان و سازمان!) چه می کنند."
لری باسیدی و رام چاران
میکرومنیجمنت زمانی اتفاق میافتد که یک رهبر سعی میکند هر جنبهای از نحوه انجام وظایف کارمند یا گروهی از کارمندان یا حتی وظایف خود را کنترل کند.این سبک مدیریت بیشتر از ارزش هایی که پیشنهاد میکند خسارت بار است ( ارزشی که با پیشنهاد دادن موارد زیر ارائه می کند:
رهبر باید کنترل کامل داشته باشد، به کارمندان اعتماد نداشته یا به توانایی آنها برای انجام کارهایشان ایمان نداشته باشد.)
وقتی همه تصمیمات باید از طریق رهبر انجام شود و هر ایده ای مورد بررسی قرار گیرد، خلاقیت کارمند راکد می شود. در اینجا دلایل جمله ی بالا را بیان میکنیم:
وقتی احساس میکنند مورد اعتماد نیستند و یا همه چیز زیر ذره بین فردی است، یا احساس میکنند که نظرات و ایدههایشان اهمیتی ندارد، بیتفاوت میشوند و دیگر از نظر احساسی روی پروژه یا شرکت سرمایهگذاری نمیکنند.
زمانی که کارمندان آزاد نباشند کاری را که احساس می کنند به آنها واگذار شده است بدون اینکه مورد اعتماد و ارزش قرار بگیرند انجام دهند، رشد متوقف می شود. وقتی رهبران به دنبال هر اشتباه کوچکی میگردند یا تغییرات بیاهمیتی را در آنچه کارمند پیشنهاد کرده است انجام میدهند، کارمندان در وضعیتی قرار میگیرند که احساس میکنند نمیتوانند هیچ اشتباهی مرتکب شوند و ریسکپذیری مورد احترام قرار نمیگیرد. یادمان نرود که یادگیری از اشتباهات و ریسک موفقیت آمیز منجر به رشد و رضایت کارکنان می شود.
وقتی همه جنبههای شغلشان تحت نظارت و بررسی است حس می کنند قدر خون، عرق و اشکهایی که در کار گذاشتهاند به درستی دیده نمی شود. درحالی که قدرشناسی از زحماتشان برای آنها پاداش است و حس می کنند که رهبران به زحماتشان اهمیت میدهند.
هنگامی که هر ایده ای خفه می شود، تغییر می کند یا تغییر مسیر می دهد کارمندان احساس اعتماد نمی کنند. یا زمانی که هر حرکتی برای خطا بررسی می شود، کارمندان نه تنها احساس اعتماد نمی کنند بلکه به رهبران یا سایر کارمندان اعتماد نخواهند کرد. یک سازمان بدون اعتماد به سختی می تواند رشد کند، زیرا زمانی که افراد به یکدیگر اعتماد ندارند، خلاقیت و نوآوری به ندرت اتفاق می افتد.
همه ما به گونهای متفاوت فکر میکنیم و از دیدگاههای متفاوتی با چالشها برخورد میکنیم. میکرومنیجیرها از کارکنان انتظار دارند که به همان روشی که آن ها روتین کرده اند کار کنند و اگر نتایج با انتظارات و اهداف اصلی مطابقت داشته باشد، دلیلی برای تعیین نحوه رسیدن به هدف نهایی وجود ندارد.
هنگامی که رهبران میکرومنیجیر هستند، اغلب کارکنانی که در سازمان باقی می مانند، منفعل-تهاجمی می شوند. پس وجهه ی سازمان با کارکنانی شکل می گیرد که مقاومت غیرمستقیم در برابر خواسته های رهبر از خود نشان می دهند. آنها از رویارویی مستقیم اجتناب می کنند و اغلب به تعویق می اندازند و نگرش "خوب، هر چه باشد" (ما مرده شوریم و فقط مرده را بدهید تا برایتان بشوریم و برایمان فری ندارد!) را ایجاد می کنند.
این شرکت افراد خلاق را جذب نخواهد کرد. شرکتها وجهه ای دارند و وقتی این کلمه به گوش میرسد که شرکت فلان به سبک میکرومنیجمنت شناخته میشود، نمی تواند بهترین استعدادهای خلاق را جذب کند و کارکنانی هم که خلاق هستند، به محیطی نوآورانهتر میروند.
پ.ن: ترجمه گوگلی + اصلاحات لازمه که به ذهنم رسید از :
https://waynehastings.com/leadership/7-ways-micromanagement-stifles-creativity/