هانیگل
هانیگل
خواندن ۶ دقیقه·۱ سال پیش

تفکر وسواسی

رها کن...
رها کن...



امروز می‌خوام در مورد یک موضوع خیلی مهم صحبت کنم و روش جالبی که پیدا کردم برای تقلیل این موضوع نمی‌دونم تا حالا با افراد وسواسی برخورد داشتید یا نه من خودم یه فرد وسواسی هستم و در یک خانواده وسواسی بزرگ شدم بنابراین روش فکر کردنی که با اون دنیا رو می‌شناسم کمی سخت و پیچیده است خصوصاً وقتی که این وسواس همراه با کمال گرایی و ترس از شکست باشه بیاین براتون یک مثال بزنم :

فکر کنید شما می‌خواین برای یک قرار آماده بشید حالا این قرار می‌تونه یک قرار کاری یا یک قرار عاشقانه برای اولین بار باشه یک فرد وسواسی فکر می‌کنه که تمام المان‌های لازم برای اینکه بهترین نحو ممکن دیده بشم چه چیزهایی می‌تونه باشه و همه اون‌ها رو فراهم می‌کنه تازه فکر می‌کنه که این‌ها کافی نیست همچنین تمام سوالاتی که ممکنه پرسیده بشه رو فکر می‌کنه و در موردشون پاسخی پیدا می‌کنه همچنین تمام چیزهایی که ممکنه در این یک جلسه بد پیش بره رو شناسایی می‌کنه و در موردشون دنبال راه حل می‌گرده چون نمی‌خواد هیچ چیزی در این قرار اشتباه پیش بره و می‌خواد همه چی به نحو ایده‌آل اتفاق بیفته! و حتی اگر همه چیز خیلی خوب پیش بره این فرد وسواسی بعد تموم شدنه قرار به تمام قسمت های ریزی که می‌تونست بهتر پیش بره فکر می‌کنه و برای دفعه بعدی حواسش هست که اون‌ها رو رعایت کنه ولی اما اگر قرار خوب پیش نره تا مدت‌های بسیار زیاد خودش رو سرزنش می‌کنه و تا مدت‌ها خواب بد می‌بینه و حتی برای قرار بعدی میزان اضطراب و استرس بیشتری رو تحمل می‌کنه و ترس از انجام قرار دیگه به دلیل اینکه ممکنه در اون شکست بخوره همیشه درش هست


این روش فکر کردن با وجود اینکه می‌تونه شما رو از خیلی مشکلات دور بکنه اما برای سلامت روان و آرامش شما بسیار مضره قبول دارم که هر اتفاق جدیدی می‌تونه تا حدی استرس داشته باشه و لزوماً حضور استرس به معنی چیز بدی نیست استرس در بدن به عنوان هورمون‌هایی برای آماده باش بدن عمل می‌کنند و حضورشون بسیار مفیده و باعث تمرکز اعصاب و قدرت و قوای بیشتری در عضلات میشه اما این رو باید در نظر بگیرید که حضور دائمی این هورمون‌ها باعث فرسودگی زودرس بدن می‌شه و خستگی مفرط رو همراه داره حتی در موارد مزمن باعث ایجاد افسردگی میشه از اونجا که تحقیقات ثابت کردند اضطراب و افسردگی دو روی یک سکه می‌باشند
تفکر وسواسی در مشکلاتی که هنوز راه حلی براشون پیدا نکردیم می‌تونه بسیار آزاردهنده باشه خصوصاً مشکلات یا مسائلی که قابل حل نیستند یا فقط با گذر زمان شدت مشکل کم می‌شه مثلاً از دست دادن یک عزیز که غم بسیار بزرگیه حالا اگر این غم همراه با احساس عذاب وجدان باشه کار بسیار سخت‌تره .این یک مثال بسیار شدید از شرایطیه که یک فرد وسواسی نیازمند استفاده از قرص و رفتن به تراپیسته مسلماً در مقیاس‌های کوچکتر هم ممکنه نیاز به استفاده از قرص یا تراپی باشه اما مهمتر از همه این‌ها آگاهی فرد وسواسی به روند پیشبرد ذهنی خودشه و تا جای ممکن اگر خودش دلش بخواهد تغییر این روند فکریه چرا دارم این حرفا رو الان می‌زنم به خاطر اینکه من خودم یک فرد وسواسی هستم و رفتم پیش روانشناس کمکم کرده با واقعیت خودم روبرو بشم از اونجا که همیشه دلم می‌خواسته خودم رو بهبود ببخشم دونستن تله‌هایی که درش گیر می‌افتم کمکم می‌کنه که بتونم از درون اونها بیرون بیام همچنین بتونم این تله‌ها رو در دیگران راحت‌تر تشخیص بدم و حداقل خودم درون تله‌های دیگران نیفتم و خودم رو بیرون بکشم

روشی که بیشتر از همه تونسته اخیرا به من کمک کنه برای بیرون اومدن از تله وسواس فکری گفتن جمله" رها کن" بوده. رها کردن برای یک فرد وسواسی می‌تونه سخت‌ترین کار کل دنیا باشه ی یک فرد سخت کوش که همیشه سخت‌ترین قسمت‌های داستان رو میره تو دلش تا پیدا بکنه و حلشون کنه گفتن "این جمله که رهاش کن فراموشش کن بسپار دست خدا "سخت‌ترین جمله است. ولی تمرین رها کردن می‌تونه جز رهایی بخش‌ترین تمرین‌های زندگی باشه باور اینکه یک سری چیزها تحت اراده من نیست در صورت حضور اون‌ها تنها کاری که می‌تونم بکنم اینه که رهاش کنم. به خودم سخت نگیرم تحت اراده من نیست و من در مورد این مسائل ناتوانم و این هیچ ایرادی نداره...
در بیان به نظر راحت میاد اما در عمل برای من خیلی سخت بوده شاید برای بعضی از شما باور این سخت باشه و بعضی دیگه کاملاً با من همزاد پنداری کنید اما از دید من رها کردن و سپردنش به دست تقدیر خیلی خیلی سخته اما من تونستم این کارو کنم هر روز و هر لحظه در تلاشم و هر روز دارم با خودم تمرین می‌کنم و هر روز با خودم یادآوری می‌کنم" یه سری چیزا هست که نمی‌تونی کنترلشون کنی فقط کافیه رهاشون کنی" رسیدن به این نقطه برای من بسیار تسلی بخش بوده باعث شده بتونم خودم رو بیشتر و بهتر بپذیرم چون حتی گاهی وقتا چیزهایی در مورد خودم هست که نمی‌تونم کنترل کنم. و پذیرش این موضوع باعث شده بتونم با خودم آروم‌تر و ملایم‌تر باشم و در نتیجه بیشتر و بیشتر خود واقعیم باشم و راستشو بخوای این خود واقعی رو خیلی خیلی دوست دارم. برای کسایی که این تجربه را نداشتند آرزو می‌کنم که روزی به این نقطه برسن چون بسیار شیرینه.
و چیز جالب دیگه‌ای که در واقع به خاطرش این متن رو نوشتم این بود که وقتی به این نقطه رسیدم تونستم دیگران و اطرافیانم که دچار تفکر وسواسی بودن رو پیدا کنم و تشخیص بدم و برای من شبیه آدمایی بودن که تو زندان ذهنی خودشون گیرند با اینکه در زندان بازه و می‌تونن پرواز کن. این منو یاد مثال کبوترهایی می‌ندازه که انقدر به قفسشون وابسته شدن که حتی وقتی در قفسو باز می‌کنند کمی پرواز می‌کنند و دوباره برمی‌گردن داخل قفس انقدر به قفسشون دلباخته شدن که آسمون آزاد رو فراموش کردن و شایدم می‌ترسن از اون آسمون آزاد و اون همه آزادی نمی‌دونم واقعاً.

برای آدمایی که مثل این کبوترا در قفس ذهنیشون و تفکر وسوااسیشون گیر افتادن فقط یک توصیه دارم در اون لحظه که گیرند بهشون یادآوری کن که تو یک لوپ فکری افتادی داری دور خودت می‌چرخی از اینجا هر چقدر پیش بری جواب‌ها یک چیز بیشتر نیست اگر دنبال جواب متفاوتی فقط کافیه یه سوزن توی این موضوع بزاری و بری به زندگیت برسی در موقعی دیگه می‌تونی با دید متفاوتی به داستان نگاه کنی و شاید اون موقع بتونی جواب های دیگه‌ای پیدا کنی راه حل این موضوع تغییر مسئله است مثلاً با یک شوخی و جوک داستان رو تغییر بدی اگر بلدی البته فقط کافیه کمی از موضوع فاصله بگیری

رها کن دوست من رها کن زندگی ساده‌تر از این حرفاست

ممنونم که حرف‌های منو خوندی

امیدوارم دلت آروم باشه

رها کن....
رها کن....



سلامت روانعذاب وجدانفرد وسواسیکمال گرایی
قصه زندگی هر آدمی میتونه یک داستان مارول باشه، فقط باید به قهرمان بودنت ایمان داشته باشی...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید