
این چند وقت یک چیز مهم رو فهمیدم؛ چیزی که شاید قبلاً بهش فکر نکرده بودم.
فهمیدم همه حرفها و نوشتهها جای انتشار ندارن. بعضیشون باید همونجا بمونن؛در دفتر، بین لبههای کاغذ، کنار خطخطیها و جملههایی که فقط برای خودت نوشته شدن.
بعضی متنها باید با تمام کمیها و کاستیهاشون حفظ بشن؛با همون لحن محاورهای و سادهای که موقع نوشتنش داشتی،با همون حسی که از ذهنت رد شد و بدون ادیت و تزیین ریختن روی کاغذهای دفترت .
واقعیت اینه که همه چیز قرار نیست برای دیدهشدن باشه.بعضی حرفها وقتی منتشر میشن، انگار خلوصشون کم میشه.قدرتشون از خصوصیبودن میاد، از اینکه فقط خودت و چند صفحه کاغذ شاهدش هستین.اینکه بدونی چه چیزی رو باید نگهداری و چه چیزی رو رها کنی،اینکه بفهمی کدوم جملهها مال عمومه و کدومها مال خودت،خودش یه جور هنره؛یه مهارت که حس میکنم تازه دارم یاد میگیرمش.
شاید بعضی متنها باید بین صفحات دفتر بمونن، همراهت رشد کنن،و حتی ممکنه بعد از تو، کسی بازشون کنه و بفهمه چه مسیرهایی رو طی کردی.همونها هستن که داستان واقعی تو رو میسازن ، نه همیشه آن چیزهایی که منتشر میکنی.
سفر شاهزاده خاکستری
سفر شاههمیشه آن چیزهایی که منتشر میکنی.