زمان حال: یادم نمیاد اولین بار کِی با کتاب قورباغه ات رو قورت بده آشنا شدم، ولی اینو یادمه که خیلی جدیش نگرفتم. شاید اون زمان برای خودم، برای زندگیم، برای تصمیمام و برای تک تک لحظاتِ برگشت ناپذیر، اولویت بالایی قائل نبودم، شایدم بهشون فکر نمیکردم که بخواد برام اهمیتی داشته باشه. من نمیخوام بگم اون کتاب، بهترین کتابیه که توی زندگیم خوندم، اما مفهومی که میخواد منتقل بکنه بنظرم ارزشمنده.
ده سال قبل: داستانای عاشقانه گاهی توی پاییز روایت میشن، ولی من میگم توی یه روز تابستونی بود که برای اولین بار احساس کردم یه اتفاق عجیبی داره برام میفته. وقتی که دیدمش، دنیام یه دنیای دیگه شد. طولی نکشید که هوای بدون اون احساس خفگی بهم میداد و به محو شدن توی آرامش و گرمای بودنش وابسته شدم. انگار خدا میخواست زیباییِ وجود خودش رو در قامت فرشته ای بینظیر به رخ من بکشه.
زمان حال: من زیاد از قورباغه خوشم نمیومد، حتی الان هم هنوز حس خیلی مثبتی نسبت بهش ندارم، شاید هم همین مورده که باعث میشه احساس نزدیک پنداریِ بیشتری داشته باشم با اونایی که توی اون کتاب، قورباغه رو قورت میدادن. واقعاً اگه از پسش بر بیای و انجام بدی کاری رو که شاید فکر کنی خیلی برات لذت بخش نیست، بعدش معمولا حس خیلی خوبی بهت دست میده. احساس موفقیت، حتی برای کارای کوچیک، بازم باعث ترقی میشه. مشخصه که مهم تر از عملِ قورت دادنِ قورباغه، احساسیه که بعدش داری.
دو سال و نیم قبل: اصلاً باورمون نمیشد، یعنی انتظارش رو نداشتیم. دکتر گفت باید یک ماه زودتر اتفاق بیفته، همین امروز، همین امشب. بیشتر شبیه رویا بود، هر لحظه انتظار داشتم از خواب بیدار بشم، یه حال عجیب و غریبی داشتم که توی زندگی تجربه نکرده بودم، ترکیبی از استرس و خوشحالیِ وصف ناپذیر. شنیده بودم که تا وقتی دخترت به دنیا نیاد نمیتونی احساس پدرای دختردار رو درک کنی، و واقعاً هم همینه. هیچ کلمه و جمله و وصفی نمیتونه معرکه بودن این اتفاق رو اونجور که باید تفسیر کنه. لحظات، دقیقه ها، ساعت ها، روزها و ماه ها میگذرن و آدم باید تلاشش رو بکنه که تا جایی که میتونه از لذتِ کنارِ عزیزانش بودن بهره ی بیشتری ببره. پذیرفتنِ مسئولیتِ یه نفر دیگه، اونم کسی که از وجود خودت شکل گرفته و تو خواستی که بیاد توی این دنیا، تصمیمِ خیلی سخت و بزرگی بود، ولی الان بعد از حدود هشت ماه که حینش گاهی شک و تردید سراغمون میومد، مطمئن شدیم که به جرأت جزء درست ترین تصمیمات تمام زندگیمون بوده.
زمان حال: قورباغه های توی کتاب، برای هر کسی معنی ای داره. تغییر شغل، ابراز محبت، برنامه ریزی، تغییرِ ساعتِ خواب، کمتر چک کردن شبکه های اجتماعی، مهاجرت، ازدواج و بچه دار شدن، شاید بعضی از قورباقه هایی باشن که بعضیا چشمشون دنبالشونه. هر کسی، کلی قورباغه داره که چه خودش حواسش باشه چه نباشه، از یه طرف از مواجهه باهاشون دلهره داره و از طرف دیگه ته دلش دوست داره قورتشون بده.
بیست و پنج سال قبل: با سرعت داشتم رکاب میزدم. برام مهم نبود که دارم روی خاک میرم یا آسفالت. مهم نبود که شلوغه یا خلوت. مهم نبود که روزه یا شب. من بودم و دوچرخم. برام خیلی با پرواز تفاوتی نداشت، انگار دارم اوج میگیرم و باد منو میبره بالای اَبرا. دوچرخه ای که شاید اون لحظه نمیدونستم یه زمانی قراره کلی دلم براش تنگ بشه. مخصوصاً بعد از اون بعد از ظهری که حین پایین اومدن از یه سراشیبی شدید، دقیقاً یادم نیست چرا ولی مجبور شدم با سرعت زیاد ترمز جلو رو محکم بگیرم، چرخ جلو قفل کرد و باعث شد که دوچرخه حول چرخ جلوش بچرخه و من با دست و صورت افتادم و چند متری کشیده شدم روی آسفالت. خیلی دقیق خاطره های اون زمانا یادم نیست، ولی درد و سوزشِ شدیدی که خودم داشتم و حالِ مادرِ عزیزتر از جونم که شُکِ دیدنِ زخمای روی دست و صورت من، صورتشو سفید کرده بود، به این راحتیا محو شدنی نیست.
زمان حال: همه میگن کرونا رو جدی بگیرین. نرین و نیاین. ما هم اوایل کرونا کلن خانواده هامون رو نمیدیم. حتی الان هم خیلی کم شاید چند هفته یه بار و در حد سر پایی جلوی خونه همدیگه رفتن. گاهی اوقات با خودم فکر میکنم حیف شدن اون روزایی که میتونستیم راحت با عزیزانمون بریم گردش و مهمونی، ولی به دلایلی که شاید الآن بشه روشون برچسبِ اهمیتِ پایین داشتن زد، بیخیال میشدیم. دل تنگی، احساسیه که تا وقتی سراغمون نیاد، درکش نمیکنیم، حتی شاید بهش فکرم نمیکنیم که ممکنه یه روزی اتفاق بیفته. در هر صورت حالا که هر کسی به اندازه خودش داره تلاش میکنه و سختی میکشه که شرایط رو به خوبی پشت سر بذاریم، حواسمون به خودمونم باشه. اجازه ندیم احساس سکون و زندانی که بخاطر رعایت مسائل بهداشت فردی و اجتماعی برامون بوجود میاد، ما رو کسل بکنه و باعث بشه شادابی کمتری داشته باشیم.
یک سال قبل: زیاد اهل بیرون رفتن نبودیم کلن، نه اینکه اهل گردش نباشیم ولی معمولاً سعی کردیم به اندازه ای که حال و هوامون عوض بشه و انرژی مثبتی داشته باشیم، بریم یه دوری بزنیم. تفریح کنار خانواده نعمتیه که خیلیا شاید فکر کنن توی دنیای پرمشغله ی امروز دیگه جای خالی براش ندارن، ولی همه میدونیم لازم و ضروریه برای شادتر بودن. پارسال که داشتم سه چرخه دخترِ گلم رو هول میدادم، متوجه شدم که خانوم خانوما خودشون دارن پدال میزنن و میرن. اشک شوق برای خیلی از کارایی که فرزندِ آدم میکنه ممکنه توی چشمش جمع بشه و اون روز هم یکی از لحظات لذت بخش و خوشحال کننده و به یاد موندنی بود.
زمان حال: دلم خیلی تنگ شده برای رکاب زدن. اینو بیشتر از هر زمانی حدود یک سال قبل و موقع دیدن سه چرخه سواری دخترم فهمیدم. سالها از آخرین باری که سوار دوچرخه شدم میگذره ولی چند وقتیه که گاهی، سوار ماشین و پشت ترافیک، دیدنِ تک و توک دوچرخه سوارایی که از کنار ماشینا رد میشن برام لذت بخش شده. فکر کنم زمانشه که یکم کمتر پشت ترافیک بمونیم، فکر کنم زمانشه جای وسایل نقلیه آلوده کننده رو با وسایل نقلیه پاک عوض کنیم. فکر کنم زمانشه که به بچه هامون اجازه بدیم با دیدنِ این که ما برای سلامتی خودمون و دیگران ارزش قائلیم، یاد بگیرن که توی هر شرایطی میتونن به فکر سلامتی و حالِ خوبشون باشن. یکی از قورباغه های فعلیِ من، با دوچرخه رفتن و برگشتن سر کاره، که البته بهتره قورباغه هه آپشنالم باشه، نباشه هم شاید خودم تبدیلش کردم، مثلا برقی کردن دوچرخه واسه بعضی وقتا که شاید نیاز آدم فقط بره. بیاین باهم تصمیم بگیریم و به این نتیجه برسیم که استفاده از وسایلی مثل دوچرخه، شاید قورباغه ی چِغر و بد بدنی باشه، ولی گزینه ی خوبیه واسه قورت دادن. بعضی وقتا برکه ی شهرمون نیاز داره که هممون با همدگیه یسری از قورباغه هاش رو قورت بدیم تا بتونه یکم نفس بکشه، نفس کشیدنِ اون هم یعنی نفس کشیدن ما و بچه ها و نسل آیندمون. چقد خوب میشه که باهمدیگیه یه حرکت دست جمعی راه بندازیم و دست به دست هم محیط زیستمون رو احیا کنیم. چقد خوب میشه که به همدیگه انرژی مثبت و احساسِ بهتری منتقل بکنیم. چقد خوب میشه که زندگی سالمتری داشته باشیم. چقد خوب میشه که هوای هوای شهرمون رو بیشتر داشته باشیم. چقد خوب میشه که همه باهمدیگه رکابامون رو قورت بدیم.
توی مطلب زیر هم گذری میکنیم به دنیای تکنولوژی و آینده و مفهومی به اسم سینگولاریتیِ تکنولوژی (یا همون تکینگیِ فناوری) اگه علاقه داشتین میتونین نگاهی بهش بندازین:
منتشر شده در ویرگول توسط محمد قدسیان https://virgool.io/@mohammad.ghodsian
https://virgool.io/@mohammad.ghodsian/eat-that-pedal-xz4khb456zs4