روز است و روزی از نو/۴ ستون بدن خالی از تو
روز است و منتظر شبش/تا بیاید بوی عود و نور شمعش
اول هفتست و میگذرانم به امید جمعه/تا بیاید غروب و اشکای نابش
باز حرف غروب جمعه شد قلبم گرفت/بی خبر از هیچکس دردش گرفت
بی خبر تر تر منم نیست خبری
بشکند دستم که روزی دستش را گرفت
بشکند دستم ک هیچوقت نمک نداشت/انقدر خوبی کن کار کن ناز کن
آخر رفتو دست شغالی را گرفت
تف بر من ک روزی فرشته پاک خواندمش
یقین از جنیان بود ک به اصل خویش بازگشت گرفت...