M.lotfalinejhad
M.lotfalinejhad
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

هیچ،فقط به اصل خویش بازگشت گرفت.

روز است و روزی از نو/۴ ستون بدن خالی از تو

روز است و منتظر شبش/تا بیاید بوی عود و نور شمعش

اول هفتست و میگذرانم به امید جمعه/تا بیاید غروب و اشکای نابش

باز حرف غروب جمعه شد قلبم گرفت/بی خبر از هیچکس دردش گرفت

بی خبر تر تر منم نیست خبری

بشکند دستم که روزی دستش را گرفت

بشکند دستم ک هیچوقت نمک نداشت/انقدر خوبی کن کار کن ناز کن

آخر رفتو دست شغالی را گرفت

تف بر من ک روزی فرشته پاک خواندمش

یقین از جنیان بود ک به اصل خویش بازگشت گرفت...

شعرجنعشقفرشتهرابطه
واسه نمایش نیست،حرفشونه که مهم‌نیست...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید