صبح ( از الآن این مسئله رو روشن کنم که صبح برای من زمانی است که از خواب بیدار میشوم و مهم نیست که واقعا صبح بیدار میشوم یا ظهر یا شب) به محض بیدار شدن مانند روزهای دیگر خودکار شروع به فکر کردن میکنم و پس از فکر کردن به اینکه شاید ما آدم فضاییِ آدم فضایی های سیاره های دیگری باشیم و علت درامد نداشتن و همچنان پابرجا بودن کافی نت محل و افکاری از این قبیل،غم نان به سراغم می آید و رشته افکارم را پاره میکند. باید صبحانهای سالم بخورم که کمی خودم را گول بزنم از این جهت که بله من به خودم اهمیت میدهم. پس از آن فکر کردن به روتین روزانه ام و ناکامی ام در نگه داشتنش اعصابم را خورد میکند. به گمان تنها روتین من، اضافه نکردن هیچ روتین دیگری به روتین اولی و حفظ همان روتین اول است. مابقی روز درگیر کار کردن میشم و شاید این بدترین و همزمان بهترین بخش زندگیم باشد.مطمئناً هیچکس دوست ندارد هرروز کار کند و جدیداً هم این انگ محقق کردن رویاهای دیگری رو به کارمند ها و کارگر ها چسپانده اند و با گفتن این حرف به خودم که:(اینا از رو شکم سیری حرف میزنن بابا بیخیالش ) هم ندای درون خاموش نمیشود و این ندای درون که بدون توجه به صلاح کار و آینده ما قصد بر آزار جانمان دارد کاری جز به شک انداختن و منفعل کردنمان ندارد، میتواند سختی کار را چند برابر کند. اما سوال اینجاست که اگر به اندازه کافی پول داشتم و مجبور به انجام کار برای دریافت دستمزد نمیشدم زندگیام به چه شکل میشد؟ به گمانم آدم نمیتواند زمان زیادی را بدون دغدغه و شادکام به زندگی ادامه دهد. بدترین بلا برای انسان شاید دادن اختیار تام به آنها باشد چون من از کارهایی که قبلا انجام دادهام این نتیجه را گرفتهام که هیچ موجودی به اندازه انسان نمیتواند هوشمندانه به همه چیز گند بزند. از همین جهت نمیدانم خوب میشد یا بد؟ اغلب اوقات سعی میکنم حریص بودن آدم ها را برای تصاحب بیشتر و بیشتر داران، به دیدی مثبت نگاه کنم اما بعد ها پی میبرم چون این امر دغدغه عامه مردم است نیاز نیست دلیلی برایش پیدا کنم. همینکه دغدغهی عزیزانم شود کافیست که بدون دلیل اصلی ترین دغدغهی من هم باشد.
از جهت اینکه در الفبای من هروقت که از خواب بیدار بشوم صبح است، هر وقت هم که خوابم بگیرم شب در نظر میگیرم. با اینکه این طرز فکر در به یاد آوردن روزهای سال و تقویم به تمامی ناکامم میدارد، از آن جهت خوب است که اگر بتوانی منطق و شعورت را در فکر کردن به این مسئله کاملا دور بیاندازی و همچون پادشاهی قدرتمند و متکبر که توهم قدرتش از نیاز به تصدیق قدرتش توسط دیگران نشأن میگرفت غرور و لجبازی ات را حفظ کنی میتوانی بگویی که پزشک ها و محقق ها بروند به درک،اونها اگر چیزی بارشون بود که اینهمه مرگ و میر نمیدیدم. باور کنید گفتن و القا کردن این حرف ها به خود و دیگران با وجود تمام وقاحتش بار روانی کمتری را در پی دارد تا به دوش کشیدن مسئولیت نخوابیدن و دیر خوابیدن که تمام زیان های دنیا از آن سرچشمه میگیرد.
این سوال را به دور از بدجنسی و از جهت کنجکاوی میپرسم که اگر تمام مشکلات انسان از نخوابیدن و بد خوابیدن نشأت میگیرد پس تا کی نمیخواهند درمانی جدیدتر و بهتر از قرص های کوفتی اعتیاد آور قدیمی ابداع کنند؟ بچه که بودم گفتند تا ۱۰۰۰ بشمار خوابت میبرد و من آن شب تا صبح به ۱۸ هزار رسیده بودم و هنوز هم با گذشت سالها التماسی که در شمارش آن اعداد در وجودم بود را به یاد دارم.گمان میکردم هرچقدر سریعتر بشمرم زودتر به خوابی که قولش را بهم داده بودند میرسم. اما اینطور نشد و آنجا بود تصمیم گرفتم قبول کنم که به سانِ خصوصیات دیگری مانند رنگ چشم و پوست، خوابیدن هم به هزاران عواملی که خود ما در اکثرشان تاثیری نداریم میماند و از برای بیشتر نپرداختن به این مسأله و میل باطنیام در جهت استفاده از توهم توطئه و مرتبط دانستن همه چیز به هم، سود شرکت های داروئی را در بدخوابی من و امثال من میبینم و قبل از خواب از فرط خستگی و عدم احساس توانایی در دشمنی با شرکت های داروئی یا صاحبان آن با این توهم که خوب است این امر تحمل ناپذیر که بی خوابی باشد حداقل برای یک یا گروهی از افراد سود دارد و اینگونه به تاثیر نمادهایی که از بچگی در ذهنم کاشته شده است پاسخ میدهم، پیشنهاد صلح در ناتوانی کامل برای دشمنی با دشمن و خود را انسانی خوب پنداشتن.