
خاطرات یک «نه» که هرگز گفته نشد
وقتی سکوت، زخم میشود.
داستان کوتاه:
روزی روزگاری، یک «نه» بود — واژهای ساده — که هیچوقت از لبها بیرون نیامد.
آرام در ته گلو نشست. بارها و بارها بلعیده شد:
در محل کار، وقتی اضافهکاری اجبار شد.
سر سفره، وقتی فشار را با نام محبت شناختند.
در رابطهای که سازش، به قیمت فراموشی خود تمام شد.
هر جایی که میتوانست آزادی بیاورد — سکوت کرد.
حالا، سالها گذشته و آن «نه» پیر شده.
در گوشهای از ذهن، روی نیمکتی نشسته؛
در سایهی میگرنها، سفتی شانهها، زخم معده، بیخوابی.
آرام زمزمه میکند:
«میتوانستم نجاتت دهم...»
«کاش بلندتر بودم...»
«ولی تو از قضاوت، طرد، بیادبی ترسیدی.»
بدن، سکوت را به یاد دارد.
روح، وزن آن را.
و آن «نه» — اگرچه هرگز گفته نشد — هیچوقت از بین نرفت.
مرجع علمی:
کتاب بدن پاسخ را نگه میدارد نوشتهی دکتر بسل ون در کولک
کتابی علمی و پرفروش که نشان میدهد چطور احساسات ناگفته و آسیبهای حلنشده، در بدن ذخیره میشوند و بر سلامت روان و فیزیکی ما تأثیر میگذارند.