- یه سری میگن آدما عاشق ما نمیشن. عاشق نسخه ای از خودشون میشن که در کنار ما بهش تبدیل میشن... میکشی؟
میگویم:
- ناشتا اول صبح؟ چای رو ترجیح میدم.
میگوید:
- اینم از اون مزخرفاته.
- چی؟ اینکه چای رو ترجیح میدم؟
زیر صندلیاش دنبال فندک میگردد.
- نه. این جملهای که درباره عشق میگن.
میرود دم پنجره و در آنرا باز میکند.
میپرسم:
- چرا مزخرف؟
هوا سرد است و شعله فندک به زحمت سوسو میزند.
- کی نسخه ضعیف شده و رنجور و بیحواس خودش رو دوست داره؟
یاد آن سکانس از فیلم سابرینا میافتم که آشپز به آدری هپبورن میگفت کسی که شادمانه عاشق است غذا را میسوزاند اما کسی که در عشق خود غمگین است فراموش میکند گاز را روشن کند.
میگویم:
- همه عشقها که اینجوری نیستن.
شانههایش را بالا میاندازد و دود سیگارش در هوا میچرخد.
- باید خوش شانس باشی.
میگویم:
- آدم برای دوست داشتن تاس نمیندازه تا امیدوار باشه که شیش بیاد. دوست داشتن شانسی نیست.
- پس چیه؟
- نمیدونم چیه، فقط میدونم گاهی شیرینه مثل بستنی وانیلی و گاهی هم تلخه مثل چای تلخ اول صبح. بعضیا بستنی دوست دارن و بعضیا چای. بعضیا هم جفتش.
- تو هم مزخرف میگی.
- بریم بستنی بخوریم؟