دیوید بناتار، ترجمه بهنام خداپناه | در آندسته جوامعی که در آنها تبعیض جنسیتی به عنوان امری خطا در نظر گرفته شده است، واکنش به تبعیض آندسته نگرشها و رویهها را هدف قرار داده است که (عمدتا) به ضرر زنان و دختران بوده و در بهترین حالت، توجه بسیار اندکی به نمودهای تبعیض جنسیتی علیه مردان و پسران معطوف شده است. تبعیض علیه مردان حتی بوسیله اکثر کسانی که مخالف تبعیض جنسیتی هستند (یا دستکم ادعای چنین مخالفتی را دارند) نیز به جد گرفته نمیشود که باعث تاسف است.
شاید آشکارترین نمونه برای وضع نامناسب مردان، تاریخ طولانی مدت فشارهای اجتماعی و قانونی روی مردان و نه زنان، برای ورود به ارتش و مبارزه در جنگ بوده است، که به موجب آن مردها زندگی و سلامت روانی خود را به خطر بیاندازند. آنجا که فشار برای پیوستن به ارتش شکل خدمت اجباری به خود گرفته است، هزینههای خودداری از این کار عبارت بودند از: تبعید تحمیل شده بر خود، زندانی کردن، حمله فیزیکی یا در شدیدترین شرایط اعدام.
در طول تاریخ میلیونها مرد به خدمت اجباری گرفته شده و وادار به جنگیدن شدهاند. در حالیکه خدمت اجباری در شمار رو به رشدی از کشورها - دستکم تا به امروز - فسخ شده است، اما همچنان به اشکال مختلفی در بیش از ۸۰ کشور جهان بکار بسته میشود. این کشورها شامل بسیاری از لیبرال دموکراسیهای توسعه یافته هستند که در آنها موانع قانونی برای پیشرفت زنان (تقریبا) به طور کامل از میان برداشته شده است.
در زمانها و کشورهایی که فشار بر مردان برای پیوستن به ارتش اجتماعی و نه قانونی بوده است، هزینههای نامنویسی نکردن از سوی مردان برابر بود با شرمساری و یا محرومیت از بسیاری از حقوق اجتماعی. چه بسا برای مردم در کشورهای معاصر غربی فهم این مطلب دشوار باشد که آن فشارهای اجتماعی از چه قدرتی برخوردار بودهاند.
اما مردان جوان، و حتی پسرها، احساس کردهاند، و حتی این احساس در آنها بوجود آورده شده که مردانگیشان زیر سوال خواهد رفت اگر نتوانند برای خدمت در ارتش نامنویسی کنند. به عبارت دیگر، اگر آنها از پاسخ به فراخوان برای پیوستن به ارتش کوتاهی میکردند ترسو خوانده میشدند. جالب آنجاست که زنان، بیتوجه نسبت به مزیت خود در معاف شدن از چنین فشارها و انتظاراتی، گاهی در شرمسار کردن مردانِ بیمیل به جنگ پیشگام بودهاند!
یک نمونهی تاریخی و تصویری از این وضعیت کمپینی است در خلال جنگ جهانی اول، از سوی زنان بریتانیایی که پرهایی سفید - نمادی از ترسویی - را بین مردان جوانی توزیع میکردند که حاضر به پوشیدن یونیفورم ارتش نشده بودند. این پرها حتی بین پسرهای نوجوان هم توزیع میشد که اصولا برای نامنویسی در ارتش خیلی جوان بودند.
پسری با نام فردریک بروم، که در سن ۱۵ سالگی موفق به نامنویسی در ارتش شده بود، به جنگ رفت، اما در وضعیتی از تب بالا به انگلستان باز گردانده شد و سپس با اصرار پدرش، که شناسنامهاش را برای متقاعد ساختن مقامات ارائه کرده بود، از جنگیدن معاف شد. سپس در حالیکه در سن ۱۶ سالگی در شهر خود از روی پلی عبور میکرد، چهار دختر فردریک جوان ۱۶ ساله را دوره کرده و سه پر سفید به او دادند. او بعدها این موقعیت را به این شکل به خاطر آورد:
بسیار احساس تحقیر و شرمساری کردم. به قدم زدن روی پل پایان دادم، در طرف دیگر آن سی و هفتمین اتحاد ارضی توپخانه صحرایی سلطنتی لندن قرار داشت. مستقیم به آنجا رفتم و دوباره به ارتش ملحق شدم.
حتی در آن معدود کشورهایی که زنان به خدمت اجباری گرفته میشوند، با آنها تقریبا به شکل ثابتی با نرمی و مدارای بیشتری رفتار میشود. از اینرو در اسرائیل، یکی از معدود دولتهای معاصر (و شاید تنها دولت لیبرال دموکرات) که در حال حاضر زنان را به خدمت سربازی میگیرد، خدمت سربازی برای زنان در مقایسه با مردان به شکل خیلی خیلی کمتری طاقت فرساست: زنان کمتر از دو سال و مردان به مدت سه سال تمام به خدمت اجباری در میآیند. در حالیکه مردان تا سن ۵۴ سالگی به حالت رزرو در میآیند، زنان تنها تا سن ۲۴ سالگی اینگونهاند. علاوه بر این، زنانِ متاهل و نه مردان متاهل از خدمت معاف هستند. زنان همچنین به احتمال خیلی بیشتری بر اساس دلایل مختلف (همچون تعهدات مذهبی) معاف میشوند. مهمتر از همه، زنان به جنگیدن وادار نمیشوند و بدین وسیله از بدترین وجه زندگیِ نظامی معاف هستند. در واقع، زنان عمدتا در مشاغلی جای میگیرند تا مردان بیشتری را برای جنگیدن و مردن «فراهم آورند».
برخی کاملا به درستی خاطرنشان کردهاند که تعریف «جنگیدن» متغیر است، با این نتیجه که گرچه زنان اغلب ظاهرا از شرایط جنگی کنار گذاشته میشوند، اما آنها گاهی عملا در جنگ درگیر میشوند. این امر خصوصا در مورد ارتش ایالات متحده صادق است که در واقع (هرچند نه به لحاظ حقوقی)، زنان به شکل فزایندهای در شرایطی هستند که زیر آتش دشمن قرار دارند. کینگزلی براون اذعان دارد به اینکه این سربازان زن به این معنا «در جنگ» هستند که با «خطرات جنگیدن» مواجهاند یا «در معرض آسیب» قرار دارند. اما طبق ادعای او این زنان در معنای دیگر و باریکتری که در اشاره به «دنبال دشمن کردن و نزدیک شدن به او برای اهداف کشتنش» است «در نبرد» نیستند. به عبارت دیگر، تفاوت بین «در معرض آسیب بودن» و «در نبرد» بودن (در معنای باریک آن) تفاوتی است بین امیدواری در دوری از برخورد با دشمن اما ناتوانی در آن، با دنبال چنین برخوردی بودن و درگیر شدن با دشمن. علاوه بر این، این مطلب همچنان به قوت خود باقی است که در آن مواضع نسبتا معدود، هم به لحاظ تاریخی و هم جغرافیایی، که به زنان اجازه داده میشود تا در جنگ نقشآفرینی کنند و خود را در معرض خطر بزرگتری قرار دهند، این امر نتیجه انتخاب خودِ آنها و نه زور و اجبار بوده است. از اینرو، حتی زنان سرباز معمولا تا حد ممکن از بدترین شرایط جنگیدن دور نگهداشته میشوند.
برخی خاطرنشان کردهاند که مستثنی ساختن زنان از جنگیدن در میدانهای نبرد به حفاظت همگانی از آنان در دوران جنگ منتج نگردیده است. آنجا که جنگها در قلمرو شهر و خانهها صورت گرفته است، زنان مرتبا در بین تلفات جنگ بودهاند. اما این مطلب همچنان صادق است که سناریوهایی از این دست بوسیله جوامع به عنوان انحرافی از نبردِ «ایدئال» دیده میشود که در آن جنگجویان (مرد) در فاصلهای از زنان و کودکانی که مردان ظاهرا از آنها محافظت میکنند به نبرد میپردازند. بنابراین یک جامعه همواره تلاش میکند تا از زنان خود و نه مردانش از خطرات تهدیدکنندهی زندگی از ناحیه جنگ مراقبت به عمل آورد.
بعلاوه نباید فراموش کنید که جنگ تا چه اندازه وحشتناک است. شرایط در جنگ میتواند مخوف باشد. برای مثال، شرایط مورد مواجهه توسط نیروهای انگلیسی را ملاحظه کنید که در ۲۵ اکتبر ۱۴۱۵ به انتظار نبرد آگینکورت نشسته بودند:
انتظار... باید کاری سرد، فاجعه بار و کثیف باشد. باران میبارید، زمین به تازگی شخم خورده بود، دمای هوا احتمالا چهار یا زیر ده درجه سانتیگراد بود. بسیاری از افراد از اسهال رنج میبردند. از آنجاییکه هیچکس احتمالا مجاز به ترک پست خود در زمان آمادهباش نبود، این افراد که از بیماری رنج میبردند مجبور بودند همانجایی که ایستاده بودند قضای حاجت کنند. برای هر سرباز پیاده نظامِ بیچارهای که پاپوش به تن داشت که به زره فلزیاش محکم شده بود، حتی همین هم ممکن نبود.
و اینطور نیست که تنها اسهال باعث زبونیهایی از این دست بوده باشد:
همچنانکه برخورد با دشمن نزدیکتر میشود، انتظار ترس قوت میگیرد. اثرات بدنی این انتظار هجوم میآورد. ضربان قلب تندتر میشود، چهره غرق در عرق میشود و دهان خشک. این خشکی به اندازهای است که مردان اغلب با دهانهای سیاه و لبهای خشک و ترک خورده از جنگ بیرون میآیند. فکها بازند و دندانها به هم میخورند، و یک مرد در تلاشی برای کنترل خود چه بسا فک خود را آنچنان محکم ببندد که برای روزها پس از آن احساس درد کند. بسیاری کنترل ادرار و مدفوع خود را از دست میدهند. تقریبا یک چهارم سربازان لشکر آمریکایی که در جنوب اقیانوس آرام مورد مصاحبه قرار گرفتند پذیرفتند که خود را خراب کرده بودند و منظره سربازانی که فورا و پیش از آنکه دست به کار شوند کنترل ادرار خود را از دست میدهند به قدمت خود جنگ است.
شروع جنگ همانا و شروع تلفات آن نیز همانا. میلیونها مرد در جنگها کشته شدهاند. ضربههای سنگین با وسایل گوناگونی به آنها وارده شده، با شمشیر و توپ سرهای خود را از دست داده، با تبر تکه پاره شده، و هر جزئی از بدنشان - سر، قفسه سینه، شکم، اندامهای تناسلی و اعضای دیگر - قطعه قطعه شده است. آنها با گاز مسموم شده، زنده زنده سوزانده شده، با هواپیما به سوی مرگشان سقوط کرده، غرق شده و از فشار ناشی از انفجار دچار خونریزی داخلی میشدند. برخی فورا میمیرند. دیگران در اثر خونریزی جان میدهند، و یا تسلیم انواع عفونتها شده یا به شکل دیگری در اثر زخمهایشان در طول دورههایی با مدت زمان متفاوت هلاک میشوند. برخی که به شکلی کشنده آسیب میدیدند در میدان نبرد به آرامی جان میدادند زیرا تخلیه به موقع زخمیان برای درمان ناممکن بود.
اما همه تلفات مهلک نیستند. برخی نسبتا خفیفند، با این حال در مقایسه با زنان که با معاف شدن از جنگ از چنین آسیبهایی نجات مییافتند اصلا مزیتی به شمار نمیروند. اما آسیبهای جدی شدیدا معمول هستند. مردان اعضا، فک، بینی، گوش و چشمانشان را از دست دادهاند. آنها به شیوههای بسیاری کور، کر، فلج و معیوب شدهاند. اما همه زخمها فیزیکی نیستند. آسیبهای روانی جنگ شاهدی است بر مرگهای وحشتناک. حتی تحمیل چنین چیزهایی بر دشمنان نیز میتواند به آسانی باعث آسیبهای روانی گردد. سربازان میتوانند دههها به خاطر تجربیات جنگیشان شبحزده شوند، و زندگیهایشان به هزاران شیوه به شکلی منفی متاثر گردد.
وحشتهای جنگ چنانند که سربازان بسیاری حتی کسانیکه به صورت داوطلبانه به جنگ میآیند (و خصوصا سربازان اجباری) به جای ماندن، میدان جنگ را ترک میکنند. فشارها علیه فرار از خدمت تا حدی اجتماعی است. مردان، اگر قرار باشد که آبروی خود را حفظ کنند باید شجاعانه و «با افتخار» عمل کنند. اما این فشارها برای اینکه همه مردان را در صفوف نبرد حفظ کند ناکافی است و از اینرو مجازاتهای تندی نسبت به آندسته از افرادی اجرا میشود که در پی فرار از خدمت بودهاند.
فراریان مرتبا به زندان افکنده میشوند اما مجازاتهای دیگر شامل داغگذاری بوده است. فراریان اغلب یا به صورت فیالفور و یا در پی دادگاهی نظامی اعدام شدهاند. در بین آندسته از کسانیکه به خاطر فرار از خدمت اعدام میشدند بودند کسانی که امروزه، دستکم در برخی از جوامع، به عنوان افرادی شناخته میشوند که دارای اختلال فشار روانی پس-آسیبی هستند. اما همچنان، حتی در جوامع پیشرفته، مواردی وجود دارد که ارتش به اندازه کافی نسبت به فشارهای روانی جنگ واقف نیست.
در سال ۲۰۰۳ سربازی آمریکایی، در دومین شب حضورش در عراق، شاهد جسد فردی عراقی بود که مسلسلی او را به دو نیم کرده بود. سرباز دچار تهوع شد و «ساعتها شوکه بود. دچار سردرد شده و از ناحیه قفسه سینه دچار آسیب دیدگی شد.» «وقتی به مافوقش اطلاع داد که حملهای ناگهانی را تجربه کرده و نیاز دارد تا کسی را ببیند» مافوقش گفته بود که به او «دو قرص خواب بدهند و از آنجا گم شود.» دو روز بعد او به ایالات متحده فرستاده شد و سپس به ترس متهم گردید. او میگوید که «ترسو انگ نسبتا بزرگی است که آنرا با خود به هرجایی میبرد.» نهایتا او از همه اتهامات تبرئه شد، اما این امر پیش از آنکه باعث مقدار زیادی فشار و ناراحتی برای او شود رخ نداد.
سربازان گاه در آرزوی اجتناب از ادامه نبرد و مجازاتهای ناشی از فرار، خود را به بیماری روانی زدهاند، در حالیکه برخی دیگر نیز به اعمالی همچون معیوب ساختن خویشتن پناه آوردهاند تا اثبات کنند که به درد ادامه خدمت نمیخورند. برخی آنچنان نومید میشوند که اقدام به گرفتن جان خودشان میکنند.
برخی سربازان تبدیل به زندانیان جنگ (اسیر) میشوند. هرچند اکنون معاهداتی وجود دارد که بر نحوه رفتار با زندانیان حکمفرماست، اما این معاهدات نسبتا جدیدند و حتی اکنون نیز مرتبا نقض میشوند. همه اسرا در مقام تعریف، زندانی هستند و از سختیهایی رنج میبرند که با زندانی شدن همبستگی دارد. برخی کتک زده شده، شکنجه گردیده، گرسنه نگه داشته شده و به اعمال شاقه محکوم میشوند. برخی هم اعدام میگردند.
بعد از جنگیدن، که اغلب از روی اکراه و زیر تهدید مجازات شدید خودداری از حضور در آن صورت گرفته، سربازان باقیمانده به خانه باز میگردند. در حالیکه گاهی شاید خوشامدگویی از یک قهرمان انتظارشان را میکشد، این خوشامدگویی به اندازه آسیبهایی که بسیاری از آنها از آن رنج بردهاند به درازا نمیکشد. قبولِ اولیهشان توسط جامعه غیرنظامی معمولا از شکوه چندانی برخوردار نیست. آنها میتوانند از این ترس رنج بکشند که جنگ تا چه اندازه آنها را وحشی کرده است.
چه بسا حتی با آنها با دشمنی هم ملاقات شود زمانیکه جنگی که در آن شرکت کردهاند از نظر عموم جنگی ناموجه بوده باشد. براستی، آنها گاهی حتی پیش از بازگشت از چنین جنگهایی نیز پس زده میشوند. برای مثال، همچنانکه جنگ ویتنام در ایالات متحده نامحبوبتر شد، «به شکل فزایندهای برای دوست دخترها، نامزدها و حتی همسران سربازان، ترک رابطه تبدیل به امری خیلی معمولی گردید.»
اینطور نیست که همه مردانی که به خدمت سربازی میروند شاهد جنگ باشند، اما خدمت سربازی حتی در نبود جنگ نیز یک زیان شایان توجه است. کسانی که به خدمت میروند روند زندگیشان دچار انقطاع میشود. سربازان از خانوادهشان جدا میشوند. در معرض انواع هتک حرمتها نسبت به حریم خصوصیشان، محدودیتها بر آزادیشان، رفتارهای تحقیرآمیز و نظم و تادیب شدید قرار میگیرند. حتی امروزه، برای مثال در ارتش روسیه، «نظامی توهینآمیز» از تادیب که به عنوان dedovshchina شناخته میشود مورد اعمال قرار میگیرد. همه ساله هزاران مورد تادیب گزارش میشود و شماری از سربازان همه ساله در نتیجه این تادیب جان میدهند. صدها نفر نیز تن به خودکشی میدهند.
منبع: صدانت (با تغییرات محدود)
پینوشت: چه بسا اگر زنان نیز به اندازه مردان درگیر جنگ میشدند و هزینه میپرداختند، آمار جنگهای جهان به شدت کاهش مییافت. نه بدان معنا که زنان مسئول بروز جنگها هستند (که شاید بوده و باشند) بلکه بدان دلیل که ۱- هزینه جنگ برای همه طرفها به شدت افزایش مییافت ۲- از حامیان آن کاسته میشد.