کتاب دوم بیژن نجدی را هم تموم کردم خوشحال از اینکه با این نویسنده آشنا شدم و تا این لحظه ی عمرم و شاید هم بقیه عمرم جادویی ترین و شگفت انگیز ترین داستانهای کوتاهی بود که خوندم و ناراحت که کتاب تموم شد.
بیژن نجدی داستان نویس معاصری که با خواندن داستان هایش ناخودآگاه به یاد سهراب می افتی نوشته ها همانقدر لطیف و شاعرانه هستند. صحنه های توصیف آنقدر زیبا و جذابند که نمی توانی به سادگی و به سرعت از آنها بگذری . باید بارها و بارها آن را بخوانی و مزه مزه اش کنی. وقتی داستان هاش رو می خونی باید سعی کنی حواست پرت نشه تا همه جزئیات، توصیفها و جان بخشی ها رو بفهمی و لذت ببری.
خلاصه اینکه سبک خاص خودش رو داره و رنج و غم " بودن" تم اصلی داستان ها است. آرام آرام آن را بخونید و اجازه بدید تصاویر وقایعی که خیلی ماهرانه توصیف شده آرام آرام در ذهنتون نقش ببنده و شما رو در دنیای خیال چنان با خود همراه کنه که یک دفعه به خودتون می آیید و می بینید همه حواس شما بینایی ، شنوایی ، چشایی و بویایی دست به کار شدند . خلاصه خیلی کتاب هاش رو دوست داشتم شاید شما هم بخونید و خوشتنون بیاد.
"عاشقان، گیاهانند
که ریشههایشان
فرو رفته است
در کف دست من،
در استخوان کتف تو ،
در جمجمهی شکستهی من .
و این خاطرات من و توست
که توت میشود
یک روز ؛
انار میشود گاهی ؛
که دیروز انگور شده بود
که فردا زیتون و تلخ ..."