ویرگول
ورودثبت نام
احمد نهازی
احمد نهازی
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

می خوانم چون می خواهم یادم برود همه چیز را

خیابان شهید بهشتی
خیابان شهید بهشتی

می زنم زیر آواز و کمی حنجره را گرم می کنم. قبلش اما از راننده تاکسی که پیرمرد مسنی بود و سر و وضع تر و تمیز و مرتبی داشت، مثل این معلم های مدرسه که نظم منحصر به فرد خود را دارند و همه دانش آموزان عاشقشان هستند، اجازه می گیرم که مبادا خدایی نکرده صدایم او را آزار دهد. خیابان بهشتی با آن ساختمان های بلند و شیکش و پیاده رو های بزرگ و سرسبزش انصافا آواز هم می طلبد. می خوانم و راننده هم با بیان شیرین و لفظ قلمش، به به و چه چه می کند که چه صدای عالی و چرا کلاس نمی روی. صدای تو چیزی کم از اساتیدی چون شجریان ندارد. و تو می توانی در این راه پیشرفت کنی و سربلند باشی. یک سری از این تعریف هایی که حکم هنداونه های زیر بغل را دارند و آدمی را با سر به زمین می زند. البته او صادقانه سخن می گوید، می خواهد انگیزه ای ایجاد کند، روزنه امیدی، پنجره ای رو به فردا، آینده ای حداقل روشن تر از حالا. اما خبر ندارد از این دل صاحب مرده، نمی داند که تو آن روز موسیقی "من از روز ازل دیوانه بودم" بنان را پخش کردی و گفتی همراهش بخوان. آن روزی که تو بودی، همه بودند، هوا هم خیلی بهتر از حالا بود و زمستان ها حداقل یکی دو بار بارش برف داشتیم و تعطیلی مدارس هم برای حجم زیاد برف در خیابان ها بود. خبر ندارد از وقتی که رفتی من فقط برای تو می خوانم.

می خوانم چون می خواهم یادم برود این روزگاری که یک روز پس از دیگری سپری می شود و موهای سپید مرا سپید تر می کند و خستگی را بر تن آدمی می نشاند. می خواهم یادم برود آن روزی را که تو بودی و یک دشت سرسبز و وسیع و آسمانی که در آن روز ها، ابرها بازی می کردند و شب ها، ستاره ها چشمک می زدند. و رودخانه ای که دست نوازشش بر سر سنگ های ریز و درشت، صدای آرامش بخشی ایجاد می کرد و مرا مست می کرد. می خواهم یادم برود چه بودم و حالا چه شدم. چه قلب مهربانی داشتم و چه چشمان روشنی و حالا قلبی شکسته مانده و چشمانی که هر روز همرنگ شب می شود و چیزی جز تاریکی بر این قلب خسته نمی تابد. می خواهم یادم برود تو که بودی، نا ملایمتی ها و حرف های نیش و کنایه دار و تهمت ها و توهین ها به خود جرات نمی دادند خاطر مرا مکدر سازند و این خود سانسوری عظیمی که اجازه نمی دهد حرف های سیاه این دل کوفتی بر کاغذ سپید جاری شود. یادم برود قلمم پیش تر ها مهربان تر از حالا بود. حالا هی باز تعریف کن و اجازه نده همین خواندنی که باعث می شود در تلاطم وظایف و مسئولیت ها که این زندگانی عزیز بر دوش من نهاده، اندکی نفس بکشم!



نوشته های قبلی
https://virgool.io/@nahazi.ir/man-bakhtam-tmvracwhkbto
https://virgool.io/@nahazi.ir/%D9%85%D9%86-%DA%A9%D9%87-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D9%85-%D8%A8%DB%8C%D8%A7%DB%8C%D9%85-%D8%AF%D8%B1%D9%87%D8%A7-%D9%87%D9%85%D9%87-%D8%A8%D8%B3%D8%AA%D9%87-%D8%A8%D9%88%D8%AF-%D9%88-%D9%BE%D9%86%D8%AC%D8%B1%D9%87-%D9%87%D8%A7-%D8%A8%DB%8C-%D9%85%D8%AD%D9%84%DB%8C-%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86%D8%AF-l3ypjcp1wva4


شما همچنین می توانید این نوشته را در لینک زیر هم مشاهده کنید
https://www.nahazi.ir/sign_to_forget/




آوازحال خوبتو با من تقسیم کناحمدنهازیروزی که تو بودیفراموشی
احمدم، کسی که حرف ها دارد برای گفتن اما...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید