ورود
ثبت نام
ناهید یوسفی
خواندن ۱ دقیقه
·
۴ سال پیش
افتاده شب در کار ما
میل جهنم میکنم از دست بیکردارها
برزخ به پا شد مردمان، کمتر کنید آزارها
مینشنویدم از کسی، دستی بگیرد از کسی
دیگر ندارد مشتری، انگیزهی این کارها
میپیچدانندم چنان، با بیخردمندی زمان
انگار موری را رها سازی میان مارها
با لحن امروزی اگر دستی به گیسویت کِشی
برمیرود از هر لبی، یک داستان گفتارها
این بیتماشا زندگی، نقض تفّرج میکند
سر میکشد از هر طرف دیوار بر دیوارها
در کوچههای بینشان، قابیلکی آتشفشان
افیونفروشی میکند در جعبهی سیگارها
ما را گروگان میبری، ای وحشتستان تا کجا؟
اسکانمان دادی چرا، در منزل تاتارها؟
تاریک شد پندار ما، افتاده شب در کار ما
مشرق فریبی میکند خورشید از این تکرارها
تقریرِمان کن بر زمین، ای کاتبِ حق الیقین
راهی ندارد غیرازاین، فرجام بی رفتارها
بیدار شد از خیرگی، چشم ندیدنهایمان
خوش میشود حالِ جهان از نعمت دیدارها
کِشتی نَده، دریا نَده، ما را به دست ما نَده
خود هرچه میخواهی بکن؛ بسیار در بسیارها
با لهجهی داوودیان، عَنقا رسید از آسمان
خاموش میباید شدن، در محضر بیدارها
ناهید یوسفی
ناهید یوسفی
نبض تو او را می زند
یک صندلی بیهودگی
عطسه های عصبانی
همه همه را نمی شناسند
ناهید یوسفی
شاعر
دنبال کنید
شاید از این پستها خوشتان بیاید