دست سوزنده ی مشتاقت را
در نهانخانه ی جیبت بگذار
تا که پا بند نباشی به کسی دست دهی
خار هایی هستند
که ز سر پنجه ی دوست
با سرانگشتانت می جنگند
*****
دوستی مسخره است
مهربانی ممنوع
و تو ای دوست ترین
در نهانخانه ی جیبت بگذار
دست سوزنده ی مشتاقت را
*****
من و تو باید با سلسله ی باید ها
دست هامان را زنجیر کنیم
با زبان دگران
حرف هامان را تفسیر کنیم
و نگوییم
که بازیگر یک قصه ی نا معتبریم
*****
کاش میدانستی که نباید حس کرد
و نباید دل بست
*****
در فضایی که پر از همهمه ی آدم هاست
من گرفتارترین تنهایم
تو گرفتارترین
*****
دل ما بسته ی وابستگی است
قصه ی ماندن ما
طرح یک خستگی است
ناهید یوسفی