نارنج
نارنج
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

زندگیه دیگه

من الآن دلم پیانو می خواد رفیق . الآن دلم می خواد. حالا پیانو هم نشد یه ویولون باشه بتونم ساز بزنم. من با ساز زدن حالم خوب میشه رفیق . یعنی فکر می کنم حالم اینطوری خوب شه. حداقلش اینههه که وقتی ساز زدن بقیه رو می بینم دلم پر نمی شه از حسرت رفیق . ولی خب پول ندارم پیانو بخرم . هی به خودم میگم عیبی نداره کار می کنم پولشو در میارم . ولی وقتی پولش جور شد بازم دلم پیانو می خواد ؟

اصلا دلم می خواد یه ساز بگیرم دستم ببینم دوست دارم یاد بگیرم یا ول معطلم.

شاید وقتی 50 سالم شد بتونم پیانو بخرم ولی اونموقع باید فکر پول معلم خصوصی باشم بیاد تو خونه بهم یاد بده. آخه چجوری منِ پنجاه ساله بره سر کلاس بشینه. می دونم شاید بقیه ازش خوششون بیاد و بگن چه آدم باحالی ولی من چی یعنی وقتی پنجاه سالم شد قراره چی بشه. 60 سالم شد چی ؟

شاید اگه پولامو جمع کنم ، بتونم ویولون بگیرم. ولییی...آخههه...ولیییی... .

بقیه چیزایی که لازم دارم چی. ویولون که آب و نون نمی شه . مامان میگههه الآن که جَوونم وقت خوب پوشیدنمه . وقت خوب گشتنمه . وقت خوب خرج کردنمه. ولی آخههه...پس اونموقععع...شهریه دانشگاهی که میخوام برم چی ؟ هزینه امتحان زبانی که برای رفتن می خوام چی ؟

من گیر افتادم . تو یه تله ی سیال . روزام دارن می گذرن ولی من بین اما و اگرام بدجوری گیر کردم رفیق .

حالا شاید بتونم ساز دهنی بگیرم و حالمو خوب کنم . ها ؟ چطوره ؟ برای شروع شاید خوب باشه .

اگرم نشد بازم صبر می کنم . یا بهش می رسم یا از سرم میوفته. نمی دونم حالا یه چیزی میشه دیگه .

بستنی هم حالمو خوب می کنه ها . ولی وقتی به مامان میگم برم بستنی بگیرم عصری هممون بستنی بخوریم ، می گه زمستونه گلو درد می گیری. مامان آدم پایه ایه هااا مخصوصا اگه بحث شکلات وسط باشه . ولی خب مامانه دیگه . رو سرما خوردنمون حساسه . دلم هوایههه اون عصرایی رو کردههه که با دوستام از دانشگاه بیرون میومدیم و با اینکه سردی هوا و برف امانتو می برید بازم می رفتیم کافه قنادیِ اون طرف خیابونو ... بستنی سفارش می دادیم . قبلش یه دور تو قنادی می زدیم و عین بچه ها شیرینیا رو تماشا می کردیم. ولی بعدش انتخاب آخرمون همون بستنی بود. خلاصه که الآن حسرت اون روزا هم مونده به دلم . تو همون روزا بزرگترین ترسم این بود که اگه دانشگاه تموم شه چیکار کنم. دیگه کلاسی نیست که بعد تموم شدنش سریع بدوییم بیایم اینجا .

دانشگاه تموم نشد . نشده . ولییی.... تعطیل چرا. یه مریضی اومد گفتن خوابگاها رو خالی کنید سریع برگردین شهراتون . داریم دانشگاهو می بندیم.

یادش بخیر . حتی اونموقع ها که میرفتم چمدون می بستم یه چند روز برم خونمون ، بلیط گرفتن تو ترمینال، اون راهی که با اوتوبوس برمی گشتم . بعدش که بابا تو ترمینال منتظر بوود... خیلییی حس خوبی داشت.

هعیی اصلا چرا از پیانو رسیدم به اینجا ؟

دیدی یه چیزایی خیلی معمولین ولی حس خوب می دن؟ از اونا که وقتی تموم شدن حسرتش می مونه. یچیزایی هم هستن به دستت نرسیده حسرتن.

بیخیال . زندگیه دیگههه. چه میشه کرد. فک کنممم زیادم بد نباشه رفیق (:

#لحظه_نوشت

#از_دل_گذشت

شایدم ذهن گذشت (:

مخلصیم

امضاء : | نارنج |

شعرادبیاتدلنوشتهنویسندگییادداشت
کشمش،گردو،آلو خشک (:
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید