نارنج·۴ سال پیشهمه کفش سفیدا رو تو مغازه امتحان می کردماسفند که می شد مامان چادر سر می کرد ، بابا شال و کلاه می کرد ، داداش کوچیکه رو بغل می گرفت و می رفتیم بازار. دیدی یسری چیزا یه حس خاصی داره…
نارنج·۴ سال پیشزندگیه دیگهحالا شاید بتونم ساز دهنی بگیرم و حالمو خوب کنم . ها ؟ چطوره ؟ برای شروع شاید خوب باشه .
نارنج·۴ سال پیشعنایت از اعیانی های کلاس ما بود (3)دیدم عین جنی که بسم ا... بشنود رنگ از رخش فرار کرده.
نارنج·۴ سال پیشعنایت از اعیانی های کلاس ما بود (۲)یک همسایه داشتیم نامش اقدس بود. پسرش با من هم مدرسه ای بود