https://www.aparat.com/v/8WmLg/%D8%A2%D9%87%D9%86%DA%AF_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D9%BE%DA%98%D9%85%D8%A7%D9%86_-_%D8%B4%D8%B1%D9%82%DB%8C_%D8%BA%D9%85%DA%AF%DB%8C%D9%86
قبل از خوندن این آهنگو پلی کنین، نمیدونستم چجوری بزارمش :)
صبح که از خواب پا میشی، دنبال یه دست آویز یه دلیل یه دلخوشی میگردی برای بلند شدن، پیداش نمیکنی، نمیدونم این همه دلگیری و غمگین بودن از کجا اومده، همینقدر میدونم که اومده و نشسته رو دلم، خیال بلند شدنم نداره، روز شده، خورشید در اومده، ولی توی دل من هنوز شبه، جوونه ی تازه ی گلمم نمیتونه حالم رو خوب کنه، رو تخت میشینم و چشمم رو دور اتاقم می چرخونم، سایه یی از غم روی تموم وسایل دوست داشتنی ام رو پوشونده، شایدم سایه جلوی چشمای منه، نمیدونم.
قلبم سنگینه، ناراحتم، دلیلش رو هم میدونم و هم نمیدونم، در هر حال چیزی نیست که اینجا بشه ازش نوشت، برنامه هام برنامه ریزی هام، همه رفتن تو صف انتظار، من به خوب شدن حالم نیازمندم، به خودم نگاه میکنم، چهره ام از ناراحتی مچاله شده، مثل کسی که در حال خوردن یه غذای بدمزه باشه.
زندگی خیلی کوتاهه که بخوام با حال بد بگذرونمش ولی نمیشه که نمیشه، دلم سبک نمیشه، اعصابم آروم نمیشه، من صبر می کنم، من امیدوارم، بلاخره لبخند از راه میرسه مگه نه؟!
کتاب شعر فریدون مشیری رو بر می دارم، عاشق نگاه لطیف شعرا به زندگی هستم، آخه یه آدم چقدر میتونه قشنگ عشق و درد رو به تصویر بکشه، چقدر میتونه تو بیان درد خودش و همنوعش فوق العاده باشه.
اشعارش رو با صدای بلند میخونم و صدای خودم مثل یه لالایی غمگین توی گوشم مینشینه، کلماتی که از بین لبام بیرون میان انگار دستم رو میگیرن و در آغوشم میکشن و دلداریم میدن، بهم میگن تو تنها نیستی، انسان همونطور که از زندگی لذت میبره با درد و رنج هم آمیخته شده.
یه روزی که حالم بهتره میام و این متن رو میخونم و به حال تلخ امروزم لبخند میزنم.