شب که میشه یه مهمانی ناخواسته توی ذهن من برگزار میشه!
یکی از مهمونها اسمش استرسه و اون یکی که با استرس خیلی صمیمی ان اسمش اضطرابه .
اینو از حرفهای درگوشیشون متوجه شدم.
مهمانهای دیگه مثل:ترس،حس پوچی،افکارمنفی و... درگوشه ایی از مجلس نشسته و صحبت میکنند!
کمی از مهمانی که میگذره زندگ در به صدا در میاد و سریع در را باز میکنم
اخرین مهمان جا مانده از مهمانی که اسمش بیخوابیه در حالی که از هوای سرده بیرون گله میکنه واردخونه میشه و مستقیم روی صندلی کنار شومینه میشینه!
مهمانها تا صبح برایم لالایی میخوانند !
آه مادر ببین جای لالایی های شبانه ات را چه چیزهایی گرفته!
هر شب همین بساط است!
پ ن:متن ساده نویسی شده است!