شاید فقط باید نوشت، بدون اینکه فکر کنی چی باید بنویسی. بعد از اینکه نوشتی همیشه فرصت هست برای نشستن، فکر کردن، پاک کردن و دوباره نوشتن. اما این برخلاف چیزی است که همیشه یاد گرفتیم؛ ساختار دادن به نوشته، مشخص کردن مخاطب، و... . اما اگر بخواهم به اینها فکر کنم، خودم را فلج میکنم؛ مانع آزادی و روانی قلمم میشود. پس شاید در چنین شرایطی، فقط باید نوشت. مثل یک طوفان فکری که واقعاً طوفان است، حتی نمیداند دربارهی چه چیزی فکر میکند. بعد که طوفان فروکش کرد، میتوان به آنچه بر جا گذاشته نگاه کرد.
برای من که دوست دارم از زندگی، خودم و تغییراتم بنویسم، این روزها زندگیام سرعت زیادی دارد و در عین حال، وقت بسیار کم. آنقدر که حتی فرصت نمیکنم به این همه اتفاق بازنگری کنم و یادداشت بردارم؛ اتفاقاتی که بسیاریشان به نظرم ارزش نوشتن و خواندن دارند.
این موهبت – یا شاید هم نکبت – بعد از بچهدار شدن سراغ آدم میآید. مارکوسمین نقلقولی از هراکلیتوس دارد که میگوید: «تنها چیز ثابت در زندگی تغییر است.» سرعت این تغییرات در کودکان و در زندگی والدین شگفتانگیز است. شاید برای همین است که نمیفهمم روزهایم چطور شب میشوند، در حالی که فکر میکنم ماجرای کرونا متعلق به دو سال پیش است. اما نه! چهار سال و نیم از شستن چیپس و پفک میگذرد. پنج سال است که مهاجرت کردهام و حالا پسری هشتماهه دارم. هنوز به نوشتههای آخرم در ویرگول نگاه نکردهام، ولی احتمالاً مدت زیادی از آن گذشته.
و همینجا بود که ناگهان تصمیم گرفتم در ویرگول چیزی بنویسم، در حالی که تا چند لحظه پیش نمیدانستم اصلاً چرا میخواهم بنویسم؟ آیا یادداشت شخصی مینویسم یا برای مخاطب؟ آیا مخاطبم خاص است یا عام؟ اگر دارید این نوشته را میخوانید، لطفاً احساس خاص بودن کنید. نه به این معنا که من شما را عام جلوه بدهم، اما گاهی هم برای پسرم مینویسم. بیشتر نوشتهها قبل از تولدش بود. بعد از آن، آنقدر درگیر زنده نگه داشتن این موجود کوچک شدم که دیگر نوشتن از نیازهای بالای هرم مازلو حساب میشد. این روزها بیشتر در طبقات پایین آن هرم سرگردانم.
راستش دلم برای نوشتن و خوانده شدن تنگ شده است. اما آنقدر زمان از آن گذشته که فکر میکنم آن آزادی و راحتی سابق برای نوشتن و منتشر کردن را از دست دادهام. از طرفی، نوشتن برای من دیگر پروژهای طولانیمدت شده است. شاید ماهها طول بکشد تا یک نوشته را کامل کنم، البته اگر کامل شود! مثل همین نوشته که در دو زمان مختلف نوشته شده؛ بین آن پوشک عوض شده، شیر داده شده، و حالا که پسرم خوابیده، فرصتی پیدا کردهام تا بنویسم – آن هم روی گوشی. چون احتمال دارد تا لپتاپ را بیاورم و آماده شوم، پسرم بیدار شود. همین حالا هم نزدیک بود بیدار شود که با یک پیشپیش سریع، عملیات خواب با شکست مواجه نشد!
حالا فکر کنید که دلم میخواهد روزی یک کتاب بنویسم. قبل از بچهدار شدن که به این آرزو نرسیدم، چه برسد به حالا. البته این موهبت، همانطور که گفتم، هر روز برایم سوژهی جدیدی برای نوشتن دارد. هر روزی که نمینویسم، انگار کلی سوژهی جذاب از دستم میرود. اما بخشی از این ماجرا هم نکبتی است؛ حتی دستشویی رفتن با ذهن آزاد دیگر ممکن نیست، چه برسد به نوشتن با فکری راحت.
از طرفی، اگر بخواهم هر اتفاقی را بنویسم، مثل این میشود که از هر لحظه از کودکم فیلم بگیرم؛ به جای لذت بردن از لحظه، درگیر ثبت و ضبط وقایع خواهم شد.