در کافهای شلوغ و پرماجرا، یک روز صبح، کارکنان با صحنه وحشتناکی روبرو شدند؛ یک فنجان چای شکست خورده و تکهتکه روی زمین افتاده بود. همه ظروف دورش جمع شدند. قوری چای با صدای لرزان گفت: «پلیس! پلیس! قتل فنجانی شده!»
عنوان : قتل یک فنجان چای در کافهای شلوغ و پرماجرا، یک روز صبح، کارکنان با صحنه وحشتناکی روبرو شدند؛ یک فنجان چای شکست خورده و تکهتکه روی زمین افتاده بود. همه ظروف دورش جمع شدند. قوری چای با صدای لرزان گفت: «پلیس! پلیس! قتل فنجانی شده!»
در کافهای شلوغ و پرماجرا، یک روز صبح، کارکنان با صحنه وحشتناکی روبرو شدند؛ یک فنجان چای شکست خورده و تکهتکه روی زمین افتاده بود. همه ظروف دورش جمع شدند. قوری چای با صدای لرزان گفت: «پلیس! پلیس! قتل فنجانی شده!»در کافهای شلوغ و پرماجرا، یک روز صبح، کارکنان با صحنه وحشتناکی روبرو شدند؛ یک فنجان چای شکست خورده و تکهتکه روی زمین افتاده بود. همه ظروف دورش جمع شدند. قوری چای با صدای لرزان گفت: «پلیس! پلیس! قتل فنجانی شده!»
پلیس که رسید، بلافاصله به دستگاه اسپرسوساز مشکوک شد. اسپرسوساز که با پوزخند بخار از خودش بیرون میداد، دست به کمر ایستاد و گفت: «چای؟ آقا چای که رقیب حساب نمیشه، چای مثه جلبک دریاییه؛ بیحال، بیکافئین!» پلیس بهش گفت: «پس چرا اینقدر هیجانزدهای؟» اسپرسوساز خندید و گفت: «هیجان؟ این هیجان نیست، این منم، مثل همیشه؛ یک قهرمان!»پلیس که رسید، بلافاصله به دستگاه اسپرسوساز مشکوک شد. اسپرسوساز که با پوزخند بخار از خودش بیرون میداد، دست به کمر ایستاد و گفت: «چای؟ آقا چای که رقیب حساب نمیشه، چای مثه جلبک دریاییه؛ بیحال، بیکافئین!» پلیس بهش گفت: «پس چرا اینقدر هیجانزدهای؟» اسپرسوساز خندید و گفت: «هیجان؟ این هیجان نیست، این منم، مثل همیشه؛ یک قهرمان!»
بعد پلیسها سراغ بطریهای کوکا کولا رفتند که در یخچال لم داده بودند و با خندههای ریز و نگاههای شیطنتآمیز به همه چیز نگاه میکردند. یکی از بطریها با خونسردی گفت: «ما؟ ای بابا، ما اصلاً تو این فازا نیستیم! ما فقط یه قلپ خوشحالی به کافه میاریم. از ما چی دیدین جز یه عالمه قند و کلی انرژی؟ تازه، کی وقت داره به چای فکر کنه وقتی همه عاشق حبابهای ما هستن!»بعد پلیسها سراغ بطریهای کوکا کولا رفتند که در یخچال لم داده بودند و با خندههای ریز و نگاههای شیطنتآمیز به همه چیز نگاه میکردند. یکی از بطریها با خونسردی گفت: «ما؟ ای بابا، ما اصلاً تو این فازا نیستیم! ما فقط یه قلپ خوشحالی به کافه میاریم. از ما چی دیدین جز یه عالمه قند و کلی انرژی؟ تازه، کی وقت داره به چای فکر کنه وقتی همه عاشق حبابهای ما هستن!»
قوری چای، در حالی که با دستمال دستهاش اشکهای خیالیاش رو پاک میکرد، آهی کشید و گفت: «بیچاره فنجان چای، هر روز تحقیر میشد. این اسپرسوساز و کوکا کولاها هیچوقت بهش رحم نکردن. بهش میگفتن تو فقط یه “نوشیدنی خوابآوری!”»قوری چای، در حالی که با دستمال دستهاش اشکهای خیالیاش رو پاک میکرد، آهی کشید و گفت: «بیچاره فنجان چای، هر روز تحقیر میشد. این اسپرسوساز و کوکا کولاها هیچوقت بهش رحم نکردن. بهش میگفتن تو فقط یه “نوشیدنی خوابآوری!”»
در نهایت، پلیسها نتیجه گرفتند که فنجان چای از دست نگاههای تحقیرآمیز و نیش و کنایههای کوکا کولاها و اسپرسوساز طاقت نیاورده و از لبه میز پریده. اسپرسوساز خندید و گفت: «یک قربانی دیگه برای امپراتوری قهوه!» کوکا کولاها دونه دونه در خودشون قلپ قلپ جوشیدند و با خنده گفتند: «خب، الان کافه دیگه از چرت و پرتهای چای خلوتتر شده!»در نهایت، پلیسها نتیجه گرفتند که فنجان چای از دست نگاههای تحقیرآمیز و نیش و کنایههای کوکا کولاها و اسپرسوساز طاقت نیاورده و از لبه میز پریده. اسپرسوساز خندید و گفت: «یک قربانی دیگه برای امپراتوری قهوه!» کوکا کولاها دونه دونه در خودشون قلپ قلپ جوشیدند و با خنده گفتند: «خب، الان کافه دیگه از چرت و پرتهای چای خلوتتر شده!»
قوری آهی کشید و با افسوس گفت: «تو لیاقت یه نوشیدنی ساده و آرام رو داشتی، ولی اینجا رو نگاه کن، کافه پر از قهوهباز و نوشابهباز شده! دنیا دیگه چای نمیفهمه!»قوری آهی کشید و با افسوس گفت: «تو لیاقت یه نوشیدنی ساده و آرام رو داشتی، ولی اینجا رو نگاه کن، کافه پر از قهوهباز و نوشابهباز شده! دنیا دیگه چای نمیفهمه!»
«یادش بخیر، استاد همیشه میگفت که سقوط پایان کار ما نیست، بلکه آغاز یه فنجان تازهست!»