قبل از اینکه این پست رو مطالعه کنید، باید بگم که این پست پنجمین پست از سری پست های «چطور شغل مناسب خودمون رو پیدا کنیم؟»ه.
پست قبل رو از اینجا و پست های قبلی را از صفحه پلازیکا در ویرگول می تونید مطالعه بفرمایید:
زندان انکار جاییه که خیلی از ما حتی نمیدونیم که وجود داره. جایی که ما چیزایی که در خودمون سرکوب و انکار میکنیم رو اونجا قرار میدیم.
خواستههای واقعی ما که باهاشون در ارتباطیم یعنی اون هایی که توی بازجویی ثابت کردند که واقعی هستندد قسمت های ساده ای از شخصیت حقیقی ما هستند که در زیر پوسته ناخودآگاه ما قرار دارند. حتی ذهن آگاه ما به خوبی این خواستهها رو میشاسنه چون که اون ها مدام خودشون رو به طبقه بالای افکارمون میرسونند.
ولی به هرحال یک سری قسمت هایی در شما هست که توی هشتپاتون و جایی که باید میبودن نیستندد. به جاشون شما یه فریبکار اون وسط پیدا میکنید. این بخش های گمشده معمولا خیلی سخت پیدا می شوند چون در عمیق ترین جایگاههای ناخودآگاه زندگی میکنندد. در طبقه ای که انقدر پایینه که تقریبا نمیشه مطمئن بود که وجود داره.
بعضی از قسمت های وجودتون به زیر زمین شماره سه منتقل میشن بخاطر این که فکر کردن و اعتراف کردن بهشون بی نهایت سخته. بعضی وقتا قسمت هایی که به تازگی در ما متولد میشن به سرعت توی زندان انکار تکامل ما گیر میفتند. یعنی بخاطر لجبازیمون زندانی شون میکنیم. ولی بعضی وقتا هست که بخشی از ما در زندان انکار هست بخاطر اینکه یک نفر دیگه اون رو اونجا گیر انداخته. در مورد خواستههامون باید گفت که بعضی هاشون با یکی از اون آدمای ماسک دار فریب کار قرار میگیرن. اگر پدرتون شما رو قانع کرده باشه که باید یه شغل محترم داشته باشید، احتمالا قانع شدین که اون بخش عمیقی از وجودتون که واقعا میخواد یه نجار بشه، خود واقعی شما نیست و شما واقعا این کار رو نمیخواید انجام بدید. در واقع پدرتون در نقطه ای در دوران کودکی علاقه شما به نجاری رو به یه سلول تنگ و تاریک در زندان انکار انداخت.
خب پس شجاعتتون رو جمع کنید و برید توی زیر زمینِ زیر زمینِ زیر زمینِ ذهنتون و بیاید ببینیم که چی پیدا میکنیم.
ممکنه که این جا با یه سری شخصیت های آزاردهنده رو به رو بشیم.
بررسی اونا رو بذارید برای یه وقت دیگه و الان فقط دنبال خواستهها شغلیای که دنبالشون بودید و گرفتار شدن بگردید. شاید یه میل سرکوب شده به معلمی پیدا کنید یا میل به شهرت که دور و بریهاتون شما رو ازش شرمگین کردن. یا اصلا عشق عمیقی به پنجره سازی داشتید که خود نوجوونتون با طمع کاری پرتش کرده تو زیرزمین.
قسمت های خاصی از خود واقعیتون هست که نمیتونید توی زندان انکار پیداشون کنید. چون اون پایین خیلی تاریکه ولی صبور باشید. حالا که به هشتپاتون رسیدگی کردین، ممکنه که اونا هم خودشون رو نشون بدن.
قسمت دیگه رسیدگی به هشتپای آرزوها اولویت خواسته هامون رو مشخص می کنه. این مسئله که چه اولویتی به آرزوهامون میدیم به اندازه خود تمایلاتمون اهمیت داره. دیدن این رتبه بندی ساده است چون که توی رفتار شما مشخصه. ممکنه فکر کنید که میل به انجام یه کار جسورانه خیلی اولویت بالایی در بین خواسته هاتون داره ولی اگر الان مشغول هیچ کار جسورانهای نیستید، نشون میده که با این که جسور بودن برای شما مهمه، یه چیز دیگه ای (مثلا منبع ترسی یا احساسی درونی) الان اولویت بالاتری نسبت بهش پیدا کرده.
بهتره بدونید که اولویت بندی تمایلاتتون، اولویت بندی ترسهاتون هم هست. هشت پای شما شامل همه چیزایی میشه که باعث میشن شما بخواین دنبال یک شغل برید یا برعکس از اون شغل صرفنظر کنید. نقطه مقابل هر خواسته ای ترسی هست که در برابرش وجود داره. در مقابل میل به تحسین شدن، ترس از شرمندگی قرار گرفته. نصفهی دیگه اعتماد به نفس، ترس از شرمساریه. اگر رفتارهاتون با باورهاتون نسبت به اولویت خواسته هاتون همخونی ندارند، معمولا بخاطر اینه که نقش ترسها رو در قضیه فراموش کردید. برای مثال چیزی که به نظر میرسه جاده رسیدن به موفقیت باشه، ممکنه راه فراری برای دور شدن از تصویر منفی ای باشه که از خودتون دارید. اگر رفتارهاتون توسط خواسته هایی که فکر میکنید خیلی براتون مهم نیستندد کنترل میشند؛ احتمالا دقت زیادی به ترس هاتون نکردین.
وقتی که هم زمان تمایلات و ترسهاتون رو در ذهن داشتید وقتشه که فکر کنید اولویت بندی درونی شما چه شکلیه و به اون سوال مهم برگردید: چه کسی این اولویت ها رو برای من چیده؟ آیا واقعا خودم بودم؟
مثلا معمولا بهمون میگن که «علاقهات رو دنبال کن». در این حالت انگار جامعه داره بهمون میگه پای علایق در هشت پای خواسته ها رو در بالاترین الویت قرار بدیم. شاید این کار انتخاب درستی برای شما نباشه. شاید هم باشه. به هر حال این چیزیه که باید خودتون بررسی کنید.
برای این که اینکارو بکنید اول دوباره اولویت بندی رو انجام بدید. بر اساس شخصیتی که دارید، مسیری که تا اینجا اومدید و چیزهایی که الان براتون مهمند، اصول اولیهتون رو مشخص کنید.
مسئله این نیست که کدوم میل یا ترس صدای بیشتری داره و یا کدوم ترسها واضح ترن. اگر اینطور بود احساسات ناگهانی کنترل زندگیتون رو به دست می گرفتند اما خوشبختانه کسی که داره اولویت بندی میکنه شمایید. مرکز کوچک خودآگاهی داره این پست رو میخونه و میتونه روی هشتپای شما نظارت کنه و بیطرفانه بررسیاش کنه. این کار شامل یه نوع دیگه از همکاری میشه. از یه طرف شما سعی میکنید تمام دانشی که توی طول زندگی گرفتید رو جمع آوری کنید و تصمیمات فعالانهای در مورد ارزشها و اون چیزایی که بهش باور دارید بگیرید. از طرف دیگه مسئله به پذیرش خود و همدلی با خود برمیگرده. بعضی وقتا یه سری خواستهها قوی غیر قابل انکار دارید که خیلی بهشون افتخار نمیکنید. چه خوشتون بیاد چه نیاد اونا هم بخشی از وجود شما هستندد و وقتی که بهشون بیتوجهی کنید ممکنه که بوی گند بگیرند و بیچارهتون کنند. ساختن اولویتبندی خواستهها یه جور داد و ستده، بین چیزایی که براتون مهمن و شخصیتی که هستید. احتمالا هدف خوبیه که اولویت رو به قابلیتهای ارزشمندتون بدید ولی بدم نیست یه نیم نگاهی به اون چیزایی که خیلیم حالا ارزشمند نیستند بندازید. بستگی به این داره که میخواید خط قرمزهاتون رو کجا بکشید. این که بدونید چه موقع باید قسمتی که خیلی با ارزش نیست رو بپذیرید و کی به طور کل پسش بزنید، دانش خاصی نیاز داره.
برای این که همهی اینا رو مرتب کنیم نیاز به یه سیستم خوب داریم. میتونیم یکم بالا پایین کنیم ببینیم چه چیزی براتون بهتره. مثلا من سیستم قفسه بندی رو دوست دارم:
با این ایده ما همه چیز رو توی پنج طبقه تقسیم بندی میکنیم. بالاترین خواسته ها و تمایلاتی که درون ما هستند رو توی کاسه «بدون جر و بحث» قرار میدیم. ظرف «بدون جر و بحث» برای خواسته هاییه که برای شما مهمند و دوست دارید که از بین تمام خواسته های دیگه حتما اتفاق بیفتن. بهخاطر همینه که خیلی از افسانههای تاریخی توسط یه نفر اتفاق افتادن. اونا یه ظرف «بدون جر و بحث» خیلی سفت و سخت داشتن و باهاش به شهرت جهانی رسیدن و بخاطرش روابط، توازن و سلامتیشون رو در معرض خطر گذاشتند. این ظرف خیلی کوچیکه چون قراره فقط در موارد خاص ازش استفاده بشه. شاید مثلا فقط یه چیز رو داخلش باید گذاشت یا نهایتا دو سه تا. اگر خیلی چیز توی ظرف «بدون جر و بحث» بذارید قدرتش رو از دست میده و شبیه این میشه که انگار هیچی توش نذاشته باشید.
انگیزه های شغلی در بالاترین طبقه قفسه خواسته ها قرار می گیرند اما این طبقه رو هم باید با دقت انتخاب کنید (برای همینه که اصلا طبقهی بزرگی نیست). طبقه بندی کردن به همون اندازه ای که در مورد اولویت بندی است، به همون اندازه هم در مورد اولویت بندی نکردنه. فقط انتخاب نمیکنید که کدوم یک از قسمت های شما مهمن بلکه انتخاب میکنید که کدوم قسمت ها رو به صورت اختیاری نمیخواید یا حتی بر خلافش حرکت میکنید. مهم نیست که اولویت بندیتون چه شکلی باشه، بعضی از تمایلات شما خیلی ناراحت میشن و بعضی از ترس ها حس میکنندد که دارید بهشون توهین میکنید. این اجتناب ناپذیره.
برای همین بیشتر تمایلات شما باید توی طبقه وسط، طبقه پایین و سطل آشغال باشه. طبقهی وسط برای اون هایی هست که خیلی قابلیت های با ارزشی نیستند اما شما تصمیم گرفتید بپذیریدشون. اونا لیاقت بخشی از توجهتون رو دارن و معمولا هم درخواست چنین توجهی رو میکنند. هستههای درونی شما به سادگی تبدیل به مرحله «بدون اولویت» نمیشن و اگر بهشون بی توجه باشید میتونن زندگیتون رو نابود کنن.
بیشتر چیزایی که باقی میمونن میرن به طبقه پایین. داشتن این طبقه مثل اینه که به خودتون بگید: «من میدونم که این چیزا رو میخوام ولی تصمیم گرفتم که چیزای مهم تری هم هستند و قول میدم که بعدا دوباره سراغ اینا بیام. بعد از این که یکمی اطلاعات بیشتر به دست آوردم. اگر نظرم عوض شد، طبقهی شما ارتقا پیدا میکنه.» بهترین راه برای فکر کردن به این طبقه اینه که: هرچقد خواسته های بیشتری رو توی طبقه پایین قرار بدین، احتمالش بیشتره که چیزایی رو در طبقه بالا یا ظرف «بدون جر و بحث» قرار بدین که واقعا لیاقت چنین جایگاهی رو داشته باشند. همینطور هم اگر تعداد تمایلاتی که توی طبقه بالا قرار میدید کمتر باشن احتمال این که بهشون بتونید برسید بیشتره. زمان و نیروی شما خیلی محدوده. اشتباه ساده لوحانه اینه که خیلی با این ظرف «بدون جر و بحث» آزادانه برخورد کنید و یا این که با طبقهی پایین خیلی سختگیرانه برخورد کنید.
بعد از اینا هم که سطل زباله هست. اینجا برای انگیزهها و ترس هاییه که مستقیما باید ردشون کنید. قسمت هایی از شما که خودِ آگاهتون رو تهدید میکنه. بسیاری از درگیری های درونی با آدما به سطل زباله منتقل میشن. کنترل کردن اینجا رقیب اساسی خودباوری و نیروی درونی هست ولی مثل بقیه تصمیمات اولویت بندی تون مشخصه هایی که برای صلاحیت رفتن به سطل آشغال دارید رو میتونید از افکار عمیقتون پیدا کنید. کسی نباید بهتون بگه که چه چیزهایی زباله است.
همونطور که بیشتر و بیشتر درگیر اولویت بندی میشید، به ناچار مجبور میشید برخلاف نظر برخی از خواسته هاتون، اونا رو اولویت بندی نکنید یا اونا رو در قفسه های پایین قرار بدین. احتمالا اونا خشمگین بشن و اعتراض کنند اما یادتون باشه که شما شخص عاقل و آگاهی هستید که میتونه تصمیم درست بگیره. خواسته ها و ترس ها صبور نیستند و نمیتونن تصور کاملی داشته باشن. حتی ممکنه خواسته ای که بهنظر درست و حسابی میاد مثل اونایی که مربوط به بازوی خواسته های اخلاقین، نمیتونن تصویر کلی خوبی داشته باشند. بسیاری از افراد که به بهتر کردن جهان فکر میکردن با انگیزه های خودخواهانه ای مثل ثروت و یا رسیدن به اهداف شخصی کار رو شروع کردن. انگیزه هایی که به نظر بازوی اخلاقی کار نفرت انگیز باشند. هشتپا شخص آگاه در اتاق نخواهد بود. شما اون شخص هستید.
در نهایت این تصمیمات دائمی نیستند. برعکس طرحش خیلی سخت به دست میاد اما با مداد کمرنگ نوشته میشه. فرضیه ایه که قادرید امتحانش کنید و بعدا بر اساس دیدن اولویت بندیاتون در عمل در موردش تجدید نظر کنید.
جعبه خواسته های شما آماده است. خب بذارید برگردیم سراغ جعبه واقعیت ها.
ترجمه آزادی از: How to Pick a Career (That Actually Fits You)
این پنجمین قسمت از سری پست های «چطور شغل مناسب خودمون رو پیدا کنیم؟»ه. بقیه پست ها را می تونید از اینجا بخونید: