آریان رحیمی
آریان رحیمی
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

نامه‌ای به تو

قلم در دستش دقایقی بود که جا خوش کرده بود اما دست انگار هیچ قصدی برای استفاده از قلم نداشت، البته نه که خودش نخواهد، فکر کنم دستور از بالا بود، چون پس از دستور در دست گرفتن قلم، دستور دیگری از سمت مقامات بالا ابلاغ نشده بود و دست هم منتظر دستور مانده بود. انگار در سرش چیزی برای نوشتن نداشت یا شاید هم در میان آمد و شد افکار، توانی برای متمرکز کردن آنها نداشت که اینگونه بی حرکت مانده بود. لحظه‌ای به خودش آمد و دستش هم انگار دستور های جدیدی دریافت کرده باشد، شروع کرد به حرکت به سمت کاغذ و قلم را محکم نگه داشت و سپس روی کاغذ به حرکت درآورد و نوشت:

زیبای من، الان که این نامه را دارم می‌نویسم، دلتنگی مرا در آغوش کشیده و می‌خواهد انگار انتقام همه لحظاتی که دستانت را در دست گرفته بودم را از من بگیرد، قلبم طوری به سینه‌ام می‌کوبد که گویی میخواهد راه خود را به بیرون باز کند و به سمت تو راه بیافتد، دستانم هاج و واج از دوری دستانت جز نوشتن از دلتنگیت مسئولیت دیگری به عهده نمیگیرند و در سرم هم آنقدر فکر تو هست که نمی‌توانم حتی با انسجام کافی برای نامه کوتاهی بنویسم. دوریت سخت است اما، امید دیدنت پس از این فاصله، همان چیزیست که نمی‌گذارد کم بیاورم و باعث می‌شود که همه این سختی ها را تاب بیاورم.
چیزی که تاب آوردن را از همه سخت تر می‌کند، دوری از آغوش توست، باید به من قول بدهی، زمانی که مرا دیدی، سخت در آغوشم بگیری و تا همه حرف‌هایی که در دلم مانده را برایت تعریف نکرده‌ام، دستانت را از دور تن من باز نکنی.
امیدوارم زودتر ببینمت، همانی که برایت می‌نویسد.

نوشتن نامه که داشت تمام می‌شد، می‌توانستی اشک را که در چشمانش حلقه زده ببینی، کاغذ را مرتب تا کرد و درون پاکتی گذاشت، روی آن آدرسی نوشت و سپس پاکت را روی لباس های مرتب شده‌اش در گوشه اتاق گذاشت تا فردا که می‌خواهد برود سر کار، اول نامه را تحویل اداره پست دهد. چراغ را خاموش کرد و روی تخت دراز کشید و چشمانش را بست به این امید که بتواند امشب خواب او را ببیند و آرام خوابید.

نامهعشقدوریرویا
گاهی می‌نویسم، شاید کسی بخواند
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید