یک شب خوابزده به تلویزیون خیره شده بودم که صدای خفه و ضعیف افتادن چیزی آمد. یکی یکی گلبرگ های لالههای زرد و قرمز در گلدان به زمین میافتاد.
اگر احمدرضا احمدی بود می نوشت:
ناگهان
دیشب
گلدان لاله روی رف جان داد
ما خواب دیدیم
باهم در میان گلبرگها راه می رویم
صبح در هیاهوی گنجشکها
مرگ روی تخت نشسته بود