رستا ناصری
رستا ناصری
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

کلاژنویسی

این مجموعه‌ پست که به هم ربطی ندارن، جایی برای کلاژ کردن تکه‌هایی از دفترسنگ‌صبورم هستند.

منم به تقلید از یارا و هدی می‌خوام توی همچین پستایی از عکسایی که دوست دارم رونمایی کنم :) - تایپوگرافی امید
منم به تقلید از یارا و هدی می‌خوام توی همچین پستایی از عکسایی که دوست دارم رونمایی کنم :) - تایپوگرافی امید


پینترست را بسته، و چیپس را باز می‌کنم... :)

یاد اون زمان بی‌چیپس می‌افتم...

اون زمانی که اگه ثبتش نمی‌کردم به یادم نمی‌موند...

شاید فقط لازمه بی‌خیالش بشم و چیپس بخورم، نه؟

شاید این‌طوری با گذر زمان تموم شه...

همون‌طور که اون دوران تموم شدن...

تموم شدن ولی یادش هنوز آزارم می‌ده...

این بچه‌ها قهرمانای منن :) - سریال بچه‌های بدشانس
این بچه‌ها قهرمانای منن :) - سریال بچه‌های بدشانس


فکر می‌کردم آخرشه... فکر می‌کردم همه چی قراره تموم بشه... اما تازه اولش بود... اونم چه اولی!

امیدوارم آخرش باشه... ولی مطمئنم امیدم به‌شدت الکیه...


من این گربه‌هه رو خیلی می‌دوستم چون اونم چیپس می‌دوسته :) (کلا ما چیپس دوستا هم‌دیگه رو می‌دوستیم :) - گربه و چیپس (که‌البته‌لازم‌نبود‌بگم‌چون‌خودتون‌دارید‌می‌بینید/:) - عکس پروفایل سابق واتسپ و اسکایپ!
من این گربه‌هه رو خیلی می‌دوستم چون اونم چیپس می‌دوسته :) (کلا ما چیپس دوستا هم‌دیگه رو می‌دوستیم :) - گربه و چیپس (که‌البته‌لازم‌نبود‌بگم‌چون‌خودتون‌دارید‌می‌بینید/:) - عکس پروفایل سابق واتسپ و اسکایپ!


به تکرار شدن تاریخ اعتقاد دارم...

همین طول تکرار شدن احساسات...

می‌گید نه؟

فقط می‌تونم براتون خوش‌حال باشم :)


ای‌کاش لبخنداشون واقعی باشه :)
ای‌کاش لبخنداشون واقعی باشه :)

- هی چطوری؟
+ داووووغون!
- باز هم...؟
+ آره... می‌دونی، این دفعه دیگه واقعا عصابم خورده...
- قبلنا هم که همینو می‌گفتی...
+ آره خب، چون همیشه واقعا عصابم خورد بوده...
- چطوره همون‌طور که زد زیرش، بزنی زیرش؟
+ جواب بدی رو با بدی نمی‌دن که...
- چرا نمی‌دن؟ اون حقت بود! حقتو خفه کرد و حالا حقشه که حقشو خفه کنی!
+ ما دوستیم
- دوستا این کارو می‌کنن؟
+ یادته دلیلشو...؟ حق داشت! این فقط منم که دارم بزرگش می‌کنم چون نمی‌تونم چیزی رو دور بریزم و اگه کسی برام چیزی رو دور بریزه...
- بار اولش که نبود رستا! توام بار اولت نیست که اون‌ کارای احمقانه رو بدون فکر می‌کنی.
+ خواب بر...
- بگیر بخواب خب
+ با اون تب‌های باز تو زندگیم مگه می‌تونم؟
- ببندشون
+ اهمیت دارن، نمی‌شه زارت زارت بستشون
- اگه نمی‌تونی ازشون دل بکنی من این کار رو برات می‌کنم!
+ تو دقیقا همون کاری رو می‌کنی که اون باهام کرد!
- حداقل تو اجازشو بهش داده بودی
+ من که نمی‌دونستم می‌خواد...
- می‌دونستی :) هر دفعه پیش اومده بود ولی تو ازش چشم‌پوشی می‌کنی و... می‌ریزی تو خودت!
+ نمی‌تونم بریزم بیرون. برعکس اون که به احساساتم اهمیت نمی‌ده، من بیش از حد احساستشو در نظر می‌گیرم!
- وقتی اون جوابتو با همچین‌چیزی می‌ده، چرا اصرار داری مراعاتشو بکنی؟!
+ چون کاری غیر از این نمی‌تونم بکنم!
- وضعیتت واقعا داغونه... خواب بر من نیز، که من هم از دستت دیوونه شدم /:... فقط یک سوال: اگه دوباره پیش بیاد چی کار می‌کنی؟
+ دوباره اشتباهاتم رو تکرار می‌کنم چون هیچ راهی برای جایگذینشون پیدا نکردم...
- خب پس دیگه واقعا خواب بر هر دوتامون که الکی این همه نصیحتت کردم!


بیشتر از هر چیزی می‌خوامش :)) - کفشای آواتارییییییییییی غشششششششش
بیشتر از هر چیزی می‌خوامش :)) - کفشای آواتارییییییییییی غشششششششش


این دفتر بهم آرامش می‌ده و باعث می‌شه من «واقعا» مشکلمو «بنویسم»... ولی وقتی به سر تا سرش نگاهی می‌کنم و افکار پریشون و آشفته‌ی این چند ماه رو ورق می‌زنم... «خودم» دلم به حال «خودم» می‌سوزه... «می‌سوزه» که هنوز «خانه‌ی جدید» اعقایدم رو انتخاب نکردم... فکر می‌کردم کرده‌ام، اما سخت در اشتباه بودم.. و مثل همیشه: «هعی»...


بازیگرای سوپرگرل - بازیگرایی که خیلی باهاشون حال کردم :)
بازیگرای سوپرگرل - بازیگرایی که خیلی باهاشون حال کردم :)

از چیزای دنباله‌دار متنفرم.

هیچ وقت تموم نمی‌شن چون دنباله‌دارن.

هیچ وقت تموم نمی‌شن و خود این بزرگ‌ترین فاجعه‌ی دنباله‌دار هست...

شاید فقط چیپس‌ها، کتاب‌ها و فیلم‌های دنباله‌دار خوب باشن...

حالمو خوب می‌کنن...

انگار دیگه لازم نیست به هیچ چیز دنباله‌داری فکر کنم...

فقط فکر می‌کنم که ای‌کاش هر چه زود تر سوپرگرل بزنه دشمنا رو بکشه... آخه خیلیا این وسط دارن زخمی می‌شن...

آبشار جاذبه، جایی که غیرممکن‌ها ممکن می‌شن :)
آبشار جاذبه، جایی که غیرممکن‌ها ممکن می‌شن :)


صفحه‌ی ۱۲۹

زمان در حالی که دستش بین صفحه‌های اسکارلت و آیوی ۵، لاکتابی شده بود و به رو دراز کشیده بود ایستاد. تنها چیزهایی که حرکت می‌کردند آهنگی بود که در هدفون جدیدش پخش می‌شد و خاطراتی که از جلوی چشمانش می‌گذشتند. خاطراتی که دلیل اصلی تپش قلبش بود. قلبی که به امید آینده ولی با زندگی گذشته می‌تپید...
با قورت دادن آب دهنش همه چیز به حالت اول برگشت. خداراشکر کرد و صفحه‌ی جدیدی را ورق زد. باید می‌فهمید چه بلایی سر اسکارلت و آیوی می‌آید، وقتی برای مرور خاطرات تلخ گذشته و مشکلاتی که در حال به وجود می‌آوردند، نبود...


:))))))))))
:))))))))))
خاطرهخاطراتگذشته
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید