اون: افسانه ها واقعیتند؟
من: شاید واقعیت ها افسانه اند.
اون: با کلمات بازی میکنی؟!
من: ببین، نمیدونم واقعیتند یا نه؛
ولی قطعا در هر افسانه ای حقیقی هست، و در هر حقیقتی، با هر طعمی، آگاهی و شادمانگی ماندگارتر.
اون: افسانه دوست دارم.
من: افسانه تویی، افسانه منم.
افسانه ماییم
رو به روی هم؛ چشمامون رو می بندیم؛ زمان توی دستای هم آغوشمون مچاله میشه.
کُنج طبقه سوم کهکشون، ترپسیکور با نوای چنگش دلبری رو شروع میکنه.
پست های قبلی مرتبط