رضاعیدیان
رضاعیدیان
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

انتقام

طناب پوسیده ایی از کینه دور گردنش حلقه کرده بود

نفرت، بی سرو ته از وجودش می بارید..‌‌.

گرگ خسته و وحشی درونش شروع به دریدن کرد

صدای شکستن دریچه های یخ زده قلبش را حس کرد

خشمی بی پایان که می خواست فروکش کند

لحظه ی بی نظیری بود...

انتقام

رضاعیدیان

انتقامنفرتگذشتهسکوتآرامش
و خدایی که ناخدای کشتی عالم ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید