ویرگول
ورودثبت نام
هستی مولوی
هستی مولوی
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

نام مقدس تو

خیلی وقت هست که یکی درهای قلبم را به سوی دنیا بسته است. مانند دشمنی که میخواهد مرا از درون به اتش بکشد . عزیزم هنوز رد پایت را در حفره های وجودم احساس میکنم . اگر تو بخواهی قبول است هر دویمان در این اتش عشق به رقص در اییم و در حالی که دنیایم را در چشمانت میبینم ، به هزاران رنگی که هیچکدام توانایی بازگویی احساساتم را ندارند در می اییم. اه محبوبم دیگر هیچکس بعد تو زخم هایم را برایم مرهم نمیکند . خیلی وقت است که زخم هایم سرباز کرده اند . دلبندم دیگر هیچکس غیر از تو نمیتواند قلبم را لمس کند . وجودم مانند چمنی است سرسبز و یک دست... هرکس که مرا میبیند انچنان مرا لگد مال میکند که گویا قلبم در اسمان هفتم جا مانده است و چیزی جز جسم بی روحی نیستم . هنگامی که در این دنیا مینگرم گویی در میان اسمان وزمین معلق هستم و نظاره گر عشق سوزان جهانی هستم که همانند کودکی تلاش برای" تعلق داشتن" میکند. مهم نیست به که به چه ... من سالیان سال است که بدنبال خانه ای برای تعلق داشتن و تعلق گرفتن هستم . من سالیان سال است در جاده زندگیم بدنبال جایی هستم که به ان خانه میگویند. پس کجاست ان جایی که بتوان دل بست ؟ به کجا باید رفت ؟ به که باید پیوست؟حس تنهایی درونم میگوید:بشکن دیواری که درونت داری!چه سوالی داری ؟ تو خدا را داری...ای ان که در این هزاران مسیر میتوانی عشق گمشده ی مرا دریابی...خیلی وقت است که عشق هایم مانند کشتی به گل نشسته اند و خاطره هایم در میان امواج کوبنده به صدا در می ایند.محبوب من انها فقط یک چیز را بر زبان می اورند ، ان هم نام مقدس تو است.



عشق یعنی سستی و دیوانگی عشق یعنی از جهان بیگانگی عشق یعنی انتظار و انتظار عشق یعنی جدایی از دیار


نویسنده:رومی

دلنوشتهعاشقانهخدارابطهعشق
خاطرات یک پشت کنکوری...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید