ویرگول
ورودثبت نام
رضا ضیائی‌دوستان
رضا ضیائی‌دوستان
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

برای سارا (2)


سارای عزیزم سلام

چه قدر این روزا دلم برات تنگ میشه. نمیدونم تو هم دلتنگ می‌شی یا نه؟ وقتی کاغذسفیدی رو که همراه یه شاخه گل درجواب نامه‌م دادی دریافت کردم،نمیدونی چه قدر از دیدنش خوشحال شدم.نانوشته‌هاش رو هر بار خوندم؛ قلم برداشتم و روی اون ورق سفید پررنگ همه‌ی دلتنگی‌هام‌ رو نوشتم.

حسین آقا و گلنار خانوم بهت سلام میرسونن.شایدخنده‌ت بگیره ولی بهشون غبطه میخورم.مخصوصن وقت‌هایی که حسین با گفتن تصدقت از گلنار می خواد کارهاشو بهش بگه تا حسین‌آقا خودش انجام بده و گلنارخانوم خسته نشه. دلم میخواد تو باشی و منم اینجوری صدات کنم.


اوضاع بچه ها کمی روبه‌راه‌تر از قبل شده.یه دانش آموز دختر دارم که خیلی مودب و درسخونه. دیروز آخروقت موقعی که کلاس خالی شد اومد جلوی میزم و درحالی که صورت معصومش رو سعی میکرد برگردونه سه تا تخم مرغ گذاشت روی میز و گفت: آقا اینا مال مرغ خودمه برای شماجمع کرده بودم. میدونی سارا، این دختر با این هوشش می تونه آینده ی خوبی داشته باشه، اماکاش زود شوهرش ندن. شاید باورت نشه اینجا چه قدر زود دختراشون رو می فرستن خونه ی بخت!

لطفن با دو سه خط هم که شده جواب نامه رو بده. اگر نتونستی همون کاغذ سفید هم خوبه. مواظب خودت و دلت باش.


تصدقت
محمد

https://virgool.io/@rziadoostan/%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%D8%A7%D8%B1%D8%A7-3-yv4wwsvmsynm


نامه‌های یک معلم روستاداستانکبرای ساراداستان کوتاهنامه‌های عاشقانه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید