در یکی از بحرانی ترین لحظات تاریخ اروپا وینستون چرچیل ، نخست وزیر وقت انگلستان، بر سر دو راهی تصمیم گیری در باره توافق و یا ادامه نبرد با هیتلر گیر میکند و قادر به تصمیم گیری نیست. اعضای کابینه و سیاستمداران مهم به او فشار می آورند که سر میز مذاکره با هیتلر حاضر شود و کشور را از آسیبی بزرگ برهاند. از دیگر سو خودش اعتقاد دارد که نمیتوان به هیتلر و ماشین جنگی آلمان اطمینان کرد؛ ولی پافشاری اکثریت قریب به اتفاق دولتمردان او را دچار تردید شدیدی میکند. صبح روزی که قرار است در محل کابینه پیشنویس نامه تقاضای مذاکره را امضا کند، در میانه راه منزل تا محل تشکیل کابینه، ناگهان بدون اطلاع،از ماشین پیاده و در جمعیت گم میشود. با مردم، و جلوی چشمان متعجب آنها، وارد ایستگاه مترو میشود؛ همراه آنان سوار قطار می شود و با آنها در مورد تردید و مشکلاتش صحبت می کند؛ واضح شفاف و صادقانه. همه مردم از زن و مرد و کودک و پیر و جوان صلح و سازش را خفت می دانند و می گویند حاضرند تا آخرین لحظه استقامت کنند که کشورشان مستقل و آزاد بماند و به این ترتیب چرچیل با عزمی جزم اعلام می کند که با آلمان سازش نخواهد کرد و تا آخرین لحظه به نبرد ادامه می دهد.
این مختصر شرح بخش هایی از فیلم تاریک ترین ساعت (Darkest hour) است که به تشریح وضعیت چرچیل در سال های آغاز جنگ دوم جهانی می پردازد. لابد می پرسید ربطش به ما چیه؟ ربطش این نیست که ما طرفدار انگلیس هستیم. به چرچیل هم تعلق خاطری نداریم. فقط بهانهاییه برای نوشتن یه مطلب در باره یه فیلم خوب؛ باور کنین .