رضا ضیائی‌دوستان
رضا ضیائی‌دوستان
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

ثابت‌تی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی

در زمستان سردی که برای گذراندن دوره آموزشی خدمت سربازی به نقطه‌ای دور و خیلی سرد فرستاده شده بودم، در آن شرایط سخت، دلتنگی‌برانگیز و تا حدودی غم‌انگیز، هر روز صبح یکی از هم‌دوره‌ای‌ها کاری می‌کرد کارستان که هنوز هم با منه و از ذهنم پاک نشده. ثابتی سربازی بود قدبلند، خیلی سفید،لاغر و اهل همدان که هر روز صبح، وقتی که از شستن دست‌وصورتش فارغ و وارد آسایشگاه می‌شد، همون جا، جلوی در ورودی، می‌ایستاد و در حالی که حوله کوچیکی روی دوشش بود، مثل یه خواننده اپرا، دستش رو باز می کرد و با صدای بلند می‌خوند: ثابت‌تی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی. و تا هر جا که نفس داشت "ی " رو می‌کشید. بعد تعظیمی می‌کرد و خندان به سمت انتهای سالن می‌رفت.

صدای ثابتی اصلن خوب نبود، ریخت و قیافه جالب‌انگیزی هم نداشت، ولی همین حرکت کوچولو تمام روزمون رو، تو اون هنگامه تشویش و نگرانی، خوش می‌کرد و یه حال خوبی به همه‌مون می‌داد. حالی که هنوز هم در من وجود داره و به لطف و به احترام ثابتی، که نمی‌دونم کجاست و در چه حالیه، هر روز صبح وقتی از خواب پامی‌شم، اون صدا تو گوشمه و بهم یادآوری می‌کنه که باید حالم خوب باشه تا حال خوبم، حال دیگران رو هم خوب کنه.

ای‌کاش همه این کار رو انجام بدن. با چیزهای کوچولو، قشنگ و تاثیرگذار؛ لحظه‌های ماندگاری برای آدم‌های دوروبرشون بسازن، تجربه‌های نابی براشون خلق کنن که تا همیشه باهاشون بمونه و حالشون رو خوب کنه و باعث بشه حال دیگران هم خوب بشه. پس یادمون نره:

ثابت‌تی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی


https://virgool.io/@rziadoostan/%D9%85%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%90-%D8%AA%DB%8C%D8%B1-regfe3hpq6ru
خدمت سربازیداستانکحال خوبزمستان سرددلتنگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید