ویرگول
ورودثبت نام
رضا ضیائی‌دوستان
رضا ضیائی‌دوستان
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

شمش‌ طلا

@jaan_calligraphic
@jaan_calligraphic


شاهکار بود. یک اثر هنری ناب، لذیذ و خوشمزه. اومده بودم تو چراغ‌خونه کمی نون داغ کنم و با کنسرو بخورم. جلوی در، سرهنگ سری تکون داد و مثل همیشه به سرعت باد از کنارم رد شد. حتمن چیزی رو جا گذاشته بود. سرهنگ آشپز بی‌نظیری بود. از هر چیز ساده‌ و معمولی می تونست یه غذای خوشمزه درست کنه. با رد شدن سرهنگ چشمم به شاهکار افتاد؛ ترد و خوشمزه و خوش‌رنگ و مغزپخت. توی یه آبکش، مثل شمش‌های طلا، روی هم چیده شده بودن و دلربایی می‌کردن. یک لحظه کنترلم رو از دست دادم، می‌خواستم قید همه چیز رو بزنم و یه دونه رو بردارم و بخورم. بعدش هر اتفاقی رو می‌تونستم بپذیرم. تو ذهنم تصور کردم که با دهن پر توی سالن می‌دوم و یه عالمه آدم دنبالم هستن و من همین جور می دوم و از خوردنش لذت می‌برم، کاش قبل از خوردنش دست‌شون بهم نرسه. بعد از تموم شدن جلوی همه‌شون به اشتباه بزرگم اعتراف می‌کنم و معذرت می‌خوام و حاضر می‌‌شم بهای این کارم رو بپردازم. البته اگه راضی بشن و کار بالا نگیره. اگر هم بگیره مهم نیست منم بالا می‌گیرم؛ ارزشش رو داره.

سرهنگ با یه ملاقه برگشت و با سرعت به انتهای چراغ‌خونه رفت؛ به طرف گاز برگشتم روشنش کردم و مشغول داغ کردن نون شدم. زیر چشمی به محتویات آبکش‌ فلزی نگاه می‌کردم؛ اشتباه کرده بودم. شاهکار دست‌پخت سرهنگ نبود. یکی از آشپزهای قوی‌هیکل داشت کوکو درست می‌کرد. مثل یه سفالگر ماهر خمیری رو که به خوبی آماده شده بود بر‌می‌داشت، چرخش می‌داد، مثل شامی با دست پر از خالکوبی گردش می‌کرد و بعد تازه ماجرا شروع می‌شد. می‌ذاشتش توی تابه پر از روغن و آه از نهاد روغن بلند می‌شد. توی روغن داغ، ترد و مغز پخت می‌شد و بعد با قاشق از توی تابه برداشته می‌شد در حالیکه هنوز روغن بهش چسبیده بود و دست بردارش نبود. دوست نداشت باهاش خداحافظی کنه و همین جور ازش می‌چکید. توی آبکش که قرار می‌گرفت تازه معلوم می‌شد چقدر خواستنی‌یه. خوردنی بود؛ خیلی. حتا عرقی هم که از روی بینی آشپز می‌چکید حال به هم زن نبود. حاضر بودم قوطی کنسروم رو با یه دونه از اون کوکوها عوض کنم ولی آشپز قوی هیکل جوری نگاهم کرد که انگار ماجرا رو فهمیده بود. نه قبول نمی‌کرد. مایوسانه برگشتم دیگه طاقت نداشتم نگاه‌شون کنم. مطمئن بودم خوشمزه‌ترین کوکوی دنیا بود و من هیچ وقت دستم بهش نمی‌رسید.


https://virgool.io/@rziadoostan/%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%90-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%90-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF-v2rbguaqujzx


https://virgool.io/@rziadoostan/%D8%AD%D8%A7%D8%AC-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%88%D9%85-trsvyhnkyvsj


https://virgool.io/@rziadoostan/%D8%B3%DB%8C%D9%85-%D8%A2%D8%AE%D8%B1-lb0ky4k58m2k



https://virgool.io/@rziadoostan/%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D9%86%D9%88-%D9%85%D8%A8%D8%A7%D8%B1%DA%A9-bd0bngacsb0b


https://virgool.io/@rziadoostan/%DB%8C%D9%84%D8%AF%D8%A7-qtqoezofhlrh


https://virgool.io/@rziadoostan/%D9%86%D8%A7%D8%AE%D9%86-%DA%AF%DB%8C%D8%B1-gfiirhdaeory











غذای خوشمزهکوکوشمش طلاجان کالیگرافیآبکش فلزی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید