این آخریش بود. از صبح پنجتاشون رو از بین برده بودم ولی ششمی خیلی فرز بود و دستم بهش نمیرسید. وقتی که رفتم ناخنگیر بخرم یه نفر از مسئول پذیرش حشرهکش میخواست و مسئول پذیرش در حالیکه داشت دنبال حشرهکش میگشت گفت حتمن کسی پنجره اتاقش رو باز گذاشته، کافیه یه پنجره باز باشه تا از هواکش حموم برن به همه اطاقهای دیگه.
ناخنگیر رو از یه دستفروش اول بازارچه قدیمی خریدم. این دومین چیزی بود که میخریدم. روز اول قیچی و امروز ناخنگیر. هر روز یک بار قبل از ظهر و یک بار هم دم غروب تو شهر قدم میزدم و اگه چیزی لازم داشتم میخریدم و اول شب برمیگشتم هتل، شام میخوردم و در حال تماشای تلویزیون خوابم میبرد. شب اول خوب خوابیده بودم و صبح سرحال بیدار شدم و دم ظهر رفتم گشتی هم تو شهر زدم؛ چون تعدادشون کم بود و میشد تحملشون کرد. ولی شب دوم تعدادشون بیشتر شد و شب سوم مجبور شدم دست به کشتار بزنم. به خواب راحت شب احتیاج داشتم.
از بازارچه که برگشتم اول حموم رو کنترل کردم؛ حق با مسئول پذیرش بود؛ پشهها از هواکش حموم می اومدن. در حموم رو بستم، ناخنگیر رو روی میز گذاشتم و افتادم به جون پشهها و این بار همهشون رو از بین بردم.
از سه روز پیش که به اینجا پناه آورده بودم تقریبن هیچ کاری نکرده بودم. تمام روز جلوی تلویزیون روشن درازکش روی تخت هتل ولو بودم و درگیری با پشهها مهمترین اتفاق این سه روز بود.