خدا باید بخت بده؛ بقیه همش حرفه. اگه بختت بلند باشه همه میخوانت، میشی نُقل هر مجلسی؛ و اگه شوربخت باشی، می شی من. درسته که خیلی اهمیت دارم و اگه نباشم خیلی خیلی بد میشه، ولی چه فایده؛کسی متوجه این موضوع نیست و به هیچ وجه توجهی به من نمیکنه. باورتون نمیشه؟ کافیه یه نظر به دیوان اشعار شعرای معروف بندازین اونوقت خودتون متوجه میشین که من چقدر بیاهمیت و بیارزشم. در باره چشم تا دلتون بخواد شعر هست؛ در مورد زلف که دیگه نگو؛ لب که دیگه هیچی، نمیشه حرفش رو زد منکراتییه؛ و خلاصه اینکه در مورد همه جای بدن آدمی از دست و پا و کمر و گردن و گونه گرفته تا قوزک پا و انگشت و ناخن و چه و چه تا دلتون بخواد شعر هست، ولی در مورد من تقریبن هیچ چیز به درد بخوری پیدا نمیکنین؛ اگر هم پیدا کنین یا مسخره بازییه و یا اینکه مشابهت اسمی؛ چون در مورد دِماغ تا دلتون بخواد شعر هست ولی در مورد دَماغ یا همون بینی اصلن چیز جالبی نمیبینین. فقط این نیست که، آخه از کجاش بگم؛ غصهم میگیره. ببخشید روم به دیوار مردم دست تو هیچ جاشون نمیکنن ولی تا تَقّی به توقّی میخوره دستشون رو میکنن تو دماغشون و با آرنجشون میخوان دماغشون رو تمیز کنن؛ بعد میگن دماغم گندهست و میرن جراحیش میکنن و چشمتون روز بد نبینه؛ شوربخت همه جا شوربخته، همه جای بدن رو با لیزر جراحی میکنن ولی منِ شوربخت باید با همون شیوه پارینه سنگی و حجاران تخت جمشید جراحی که چه عرض کنم، حجاری بشم؛ با قلم و تیشه. بعد از جراحی هم که دیگه میشم یه اسباب بازی خیلی حساس که به درد هیچی نمیخورم جز پز دادن، حتا جلوی آبریزش خودم رو هم نمیتونم بگیرم.
آخه به کی بگم؛ هر کی بخواد ناز و ادایی بیاد چشمش رو خمار میکنه، زلفش رو افشان میکنه، لبش رو غنچه میکنه ولی دماغ چی؟ هیچی فقط به درد آرنج میخوره؛ من حتا از ناخن زپرتی هم بیارزشترم، ناخن رو میشه لاک زد و قشنگش کرد ولی منو چی؟ بازم هیچی؛ ته تهش اونایی که پول ندارن برن عمل کنن یه تیکه چسب میزنن روی من که مثلن ما هم بله. حالم به هم میخوره؛ اگه این اسمش شوربختی نیست پس چیه؟ هان؟ خدا اگه بخت داد میشی خوشبخت و اگه نداد میشی من؛ دماغِ شوربخت.