خوابش رو دیدم، بازم پشت تلفن داشتیم باهم صحبت میکردیم.
با هم حرف میزدیم، هیچ وقت تو خواب نتونستم درست چهرهشو ببینم.
گاهی حس میکنم رابطهمون همیشه یواشکی بوده، حتی تو خواب؛ یا پشت تلفنه، یا مثل یه مهمون بیصدا اومده خونهمون.
هیچ وقت کامل و روبهرو هم نبودیم، همیشه یه فاصلهی نامرئی بینمون بود، یه پردهی ناپیدا که اجازه نمیداد راحت دست همو بگیریم یا نگاه همو خوب ببینیم.
با این حال، همین فاصله هم حس عجیبی بهم میداد؛ دلم میخواست بیشتر نزدیک باشه، اما همزمان میدونستم حتی تو خواب هم ممکنه دوباره ازم دور بشه.
آرامش صداش حتی از پشت تلفن هم بهم انرژی و دلگرمی میداد، یه حس عجیب راحتی و امنیت که با هیچ کس دیگه تجربه نکردم.
این فاصله و یواشکی بودن، حتی تو خواب، باعث میشه حس کنم هنوز همه چیز برام تازست، هنوز همون صدای آرامشه، ولی نه کاملاً مال من 😔
کاش بشه دوباره صدات بشنوم 🥺