ویرگول
ورودثبت نام
ساد
ساد
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

پشت آن چشم‌ها

عکس: ساد
عکس: ساد


شايد خجالتى ست. نمی‌دانم ولى چشمانش انگار كه چيزى را پنهان كرده باشند، مى‌خندند. شايد هم گريه. نمى‌دانم. چشمانش نامعلوم اند. ناشناخته ترين نگاه را دارد. نمی‌دانم. نمى‌دانم پشت آن ساقه‌هاى تيز گندم و گل‌هاى كوچك وحشى كه در آغوش نرم انگشتانش آرام گرفته اند، چه می‌گذرد.

چه چيزى پنهان شده؟

بگو…

بگو شايد

آن سوى شيشه مات چشمانش، دريايى وسيع و بى‌كران، لبريز از احساساتى موّاج نهفته. پشت آن لخت‌هاى مو چطور؟ آنجا چه خبر است، آن تارهاى صاف و در هم تنيده‌اش؟ تداعی‌گر افكار چندين و چند ساله كه همينطور روييده اند و دور سرش گره خورده اند.

پشت اين چهره، اين صورت، همه اينها…

اين انسان،

نكند سرزمينى ناآشنا ست كه آدم را به كشف ناشناخته‌هايش فرا مى‌خواند؟

يا خلاف آن،

بهشتى كه خود را از چنگ آدميزاد پنهان كرده و توان هركسى نيست كه به آن دست يابد.

شايد هيچكس.

نمی‌دانم. هيچوقت نخواهم دانست چه دنيايى را در خود نگه داشته.

هيچ وقت.

-ساد

سادمتن کوتاهادبیاتمتنمتن توصیفی
آنجا که کلام ایستاد، قلم رقصید.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید