saaye70315
saaye70315
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

کاری با تو ندارم .

01

این داستان :

کاری با تو ندارم .

ایستاده بودم جلوی آینه به عبای سیاهی که دور خودم پیچیده بودم نگاه میکردم،غریب بود ،پیچیده شده بود،درست مثل کفن ها ،مثل اون عکسی که ماسک یه آدم کفن کرده بود

مامان دارم شازده احتجاب میخونم ،یه جایی از داستان،پدربزرگ بالشت میزاره روی سر پسرعموش و انقد میشینه روی سرش تا بمیره،بعد میندازش توو چاه

زنش هم میندازه

بچه هاش هم میندازه توو چاه و روشون سنگ میریزه

مامان میگه نخون اینارو

میگم نمیشه،کم نیست پسرعموهایی که حرف حق زدن و دستاشون بسته شد و ته سیگارو روی دستاشون خاموش شد.

زل زدم به چشمایی که تووی آینه خیس شده،انگار یکی دست گذاشته بیخ گلوش،چسبوندش به دیوار ...

بهم میگه نترس کاریت ندارم .

راست میگفت به من کاری نداشت ،اومده بود خونه ارو خالی کنه ،غارت کنه و بره،نگاش میکنی؟

فیلترشکن روشن میکنم ،صفحه تلگرام باز میشه،میگه میخوام برم ازینجا

واسش میخونم خاک ثمر نداده ارو چجور میشه ول کنم؟

سواره ام پیاده ارو چجور میشه ول کنم؟

بالشت میزاره روی سرم که نشنوه و صداش بالا میره،داد میزنه ولی من فقط گریه ی دلتنگی میشنوم .

نشسته جلوم ،سیگار بین انگشتاش ،زیر سیگاری پر از ...

دست.

میگه: بحران سی سالگی داری؟

میگم :گمون کنم!گمونم از بیست و نه سالگی با یه دوره افسردگی شدید شروع شد .

میگه مشخصه از حرفات که تازه میهن دونت درد گرفته .

پوزخند میزنه و سیگارو روی یکی از دستا خاموش میکنه .

کاری به من نداشت ،خونه که خالی شد ،دستشو از گلوم برداشت،افتادم جلوی آینه درد همسایه بغلی که حالا نوبت غارت اونه ...

داستانمتنشازده احتجابادبیات
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید