Saba A
Saba A
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

خواب در گرگ‌و‌میشِ غروب

«بیا که در غمِ عشقت مشوشم بی تو...»

شاید بدترین وضعیتی که در آن قرار گرفته‌ام این است: نمی‌دانم این مصرع خطاب به کیست. در درونم عشق یا شوقی را به هیچ‌چیز تجربه نمی‌کنم و این حال برای من ناآشناست. از هر جانبی خبر مرگ یا فاجعه‌ای را می‌شنوم. ترس برم می‌دارد. بابت تمام داشته‌هایی که تنها انگیزه‌ی من در این روزها هستند. من چند سالی را این وسط گم کرده‌ام. دوست دارم به خود بازگردم. به تمام آن‌چیزها که می‌دانستم برای من‌اند. آن‌ها که با تمام مصائب پای‌شان می‌ایستادم تا به ثمر برسند.

از فشار افکار به تخت خزیدم...خواب دیدم که در خانه‌ی مادر هستم. خانه‌ی متروکی که این روزها خالی‌ست. برق و آبی ندارد... تلاش می‌کردم با کبریت شمعی روشن کنم. اما هر جرقه‌ای به سرعت خاموش می‌شد و چوب‌های کوچک یک‌‌به‌یک حیف می‌شدند. وسیله‌هایی رها شده بودند و من در تلاش بودم آن‌ها را بیرون بیاورم. مجسمه‌ی گل سرخی در پاگرد پارکینگ جا مانده بود. کسی آن را نخواسته بود. در طبقه‌ی بالا روی پاتختیِ‌ مورد علاقه‌ام شمع آبی‌رنگی را پیدا کردم که به شکل هیبت بودا بود. تمیز و با دقت تراش‌خورده. کسی این‌ها را با خود نبرده بود و من مثل انسانِ جنگ‌زده‌ای دنبال جان‌بخشی به اشیائی بودم که برای دیگران بی‌اهمیت می‌نمودند. شمعی روشن نکردم. می‌خواستم مراسمی در حیاط‌خلوتِ طبقه‌ی پایین برگزار کنم که شعله و چوب درازی را نیاز داشت. لباسی بر تنم نبود. موهایم از امروز بلندتر و خیس. در خواب می‌ترسیدم و فکر می‌کردم باید خودم را پرت کنم به هر گوشه که در این تاریکی و خرابی خوفناک‌تر به نظر می‌رسد. چرا که آیینِ من کامل‌تر و از لذت‌ سرشارتر خواهد شد. من در خوابِ‌ عمیقِ این روزِ تعطیل لذت را در ترسِ وافر جستجو می‌کردم.

آیا می‌خواهم از شناخته‌ها عبور کنم؟

من در این خانه‌ی مهجور که روزگاری میزبان شادی‌ها و عزاهای بسیار بود چه می‌خواستم؟

این آیین با من از چه می‌گفت؟؟

آیا آماده‌ام؟

آیا عبور خواهم کرد؟


تنها از یک چیز مطمئنم:

وقتی روز به سمت شب میل می‌کند باید بیدار بمانم...


تصویر:
زنی با طوطی اثر گوستاو کوربه
موسیقی:
Riverside, Us
http://u.pc.cd/Lcn


خانهشمعخوابجنگعبور
Wind in my hair, I feel part of everywhere...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید