ویرگول
ورودثبت نام
سبا محمدیان
سبا محمدیانروانشناس|کوچ توسعه فردی و خودشناسی|مشاور| مدرس 🌿۰۹۱۹۹۹۲۲۰۸۴
سبا محمدیان
سبا محمدیان
خواندن ۳ دقیقه·۳ ماه پیش

مستی یا لحظه حال ؟

امشب ساعت ۲۱:۳۱ سوار ماشینم شدم (اسمشو گذاشتم پاشا؛ چون از استادام یاد گرفتم که وسیله‌ها هم جون و حس دارن و چون بهم خدمت می‌کنن منم قدرشونو بدونم) و از چیتگر راهی شهرک غرب، همون کافه کتاب همیشگی‌م تو فلامک شمالی شدم!

تو مسیر یه موزیک از بانو مهستی رو پلی کردم اتفاقی، به نام "ای لحظه شیرین مستی" و داشتم برای خودم تو جاده رانندگی می‌کردم.

که مهستی خوند: "ای لحظه شیرین مستی بر من فراموشی بیار / دلخستم از این هیاهو آرام و خاموشی بیار…"

تو اون لحظه به این فکر کردم که مهستی (یا حالا شاعر شعرش) برای فراموشی پناه می‌برده به مستی و براش چقدر این فراموشی و مستی شیرین و دلپذیره!

و از چی خاموش میشه هر انسانی تو مستی؟ از هیاهو؟ هیاهوی چی؟ قطعا هیاهوی ذهن! 🧠

ذهن ما همیشه یا درگیر گذشته است یا آینده! گذشته براش افسوس و حسرت میاره… مثلا میگیم "خوش‌به‌حال اون روزا… کاش اون روزا بود… ای وای کاش اون کارو کرده بودم…" و فکر به آینده هم اضطراب میاره… گاهی استرس و دلهره.

مثلا شما فکر کن نشستی داری چایی‌تو نوش‌جون می‌کنی! به جای اینکه از طعم چایی لذت ببری، احتمالا یا داری به چالش‌های فردای سر کار فکر می‌کنی یا به اینکه ای کاش دیروز جواب فلانی رو کمی متفاوت‌تر داده بودم! یا داری فکر می‌کنی خب الان غذا چی بپزم که مهمونا بیشتر راضی باشن؟!

بعد می‌بینی چاییت تموم شد، ظرفشم شستی، چندتا کار دیگه هم کردی، ولی اصلا متوجه نشدی کی این کارارو انجام دادی! چون همیشه تو ذهن بودی! و وقتی تو ذهن باشی یا درگیر گذشته‌ای یا آینده. پس یا افسوس میاد یا اضطراب و طعم خوش زندگی و لحظه حالو نمی‌چشی.

دوباره بانو مهستی خوند: "اسیره دام خاطراتم، از این قفس دل را رها کن / من تشنه آرامشم، غرقه نیاز و خواهشم…"

آره مهستی از مستی می‌خواد که یه فراموشی بهش بده تا از خاطرات (گذشته) بیاد بیرون! اون میگه تشنه آرامشه و تو این حالت موندن، آرامش رو ازش گرفته.

حالا یه سوال! مگه ما آدما برای این فراموشی و رهایی از اضطراب و افسوس گذشته و آینده باید حتما مست باشیم؟!

نه والا! اینقد آدمای باحال و کاردرست اومدن و راهنمایی کردن که چجوری تو لحظه حال زندگی کنیم و نذاریم ذهن درگیر گذشته و آینده بشه!

حالا چندتاشو مثال می‌زنم:

نفس: مهم‌ترین چیزی که ما رو به لحظه حال وصل می‌کنه. فقط کافیه حسش کنید و توجه‌تونو بیارین روش! راحت‌ترینش اینکه به بالا و پایین رفتن شکمتون توجه کنید یا دستتونو بذارین رو شکمتون و حسش کنید.

لمس کردن: ساده‌ترینش لمس نوک انگشت‌ها با همدیگه‌ست. وقتی این حسو می‌چشید تو لحظه حال هستین.

صداها: به صداهای محیط دقت کنید. مثلا من الان تو کافه کتاب نشستم! صدای موزیک میاد اما کم، صدای راه رفتن مشتریا میاد، صدای فن میاد، صدای بوق ماشینا میاد، صدای موتورم اومد 😄 و حتی صدای فندک آقایی که می‌خواست سیگارشو روشن کنه!

خلاصه میشه برگردین به لحظه و تو لحظه باشین. بعد سعی کنین خوبی‌های هر جایی رو که هستین ببینین.

من دلنوشته‌ی "تراس به بهشت" رو قبلا تو وبلاگ ویرگول منتشر کرده بودم، اینجا هم می‌ذارم براتون که دعوتتون کنم ببینید چطور دید ما به زندگی و حالمون اثر می‌ذاره!

خلاصه خانم مهستی! روحت شاد! چیزای جدیدی رو یادم انداختی که با دوستام شریک شم !

@SabaM73

کافه کتابروانشناسیلحظه حالآرامشخاطره
۴
۱
سبا محمدیان
سبا محمدیان
روانشناس|کوچ توسعه فردی و خودشناسی|مشاور| مدرس 🌿۰۹۱۹۹۹۲۲۰۸۴
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید