اومدم ادامهی پست آدمهای سمی رو بذارم، تا وسطاش هم نوشتم ولی منصرف شدم و پاکش کردم...
اومدم دوباره بنویسم دیدم ذهنم میخواد یه چیز دیگه بگه.
عالم عشق خیلی جالبه. من مدتهاست که تجربه اش نکردهام دوباره و سه باره و...
ولی عالمش رو دوست دارم.
دلشوره..آشوب..در عین حال آرامش...
نمیدونم. الان کسی دیگه عشق رو نیاز نداره.
چرند مینویسم ولی باور کنید که دلم برای چرندیات تنگ شده.
من از تمام این دنیا دلم یه جای دنج و یه مردی که واقعا عاشقم باشه و عاشقش باشم رو میخوام. دلم میخواد عشق درونیم رو به پای کسی بریزم. میدونی خیلی وقته تو دلم گیر کرده...میترسم، میترسم اینقدر عشق نورزیدم، عشق دادن رو فراموش کرده باشم.
هر از گاهی امتحان میکنم ببینم هنوز یادمه؟ هنوز بلدم از اعماق وجودم عشق رو بکشم بیرون و با تمام قوا تقدیمش کنم به کسی؟ بعد که امتحان میکنم، میبینم کامل نه ولی داره یادم میره. داره یادم میره کسیو دوست داشته باشم. داره یادم میره به کسی عشق بورزم.
عشق...
راه نجات ماست در این روزگاره کدر
_برم کولهی عشقمو بیارم، ببینم توش چی مونده؟
_هیچی یه چندتا چسب زخم برای وقتی که زخم خوردم از عشق ورزیدن زیاد به آدمی تباه، چندتا عکس، چندتا نوشته مبهم.
_خالیش کن
_خالیش کردم
_دوباره پرش کن. پر از توشه
_توشه چی؟
_سفری جدید. آغازی دوباری...عشقی جدید
_عشق به کی؟ من دیگه نمیتونم. آدما لیقاتش رو ندارن
_میتونی. اول به من، به من عشق بده. تشنم.
_ به خودم؟
_ من تشنم. تشنهی عشق خودم به خودم
_من خودمو دوست دارم.
_من خودمو دوست دارم