شما گیر افتادین؛ دو تا در در این اتاق وجود داره. یکی به بهشت میره و اون یکی به جهنم. یکی از نگهبان ها دروغ گو و یکی راست گو ست. و شما نمیدونین کدوم یکی راست گو و کدوم یکی دروغ گوست. شما فقط میتونین یه سوال بپرسین. چه سوالی میپرسین تا در بهشت رو پیدا کنین؟
موقعیت ساده ست شما نه قراره کوه رو جا به جا کنین نه قراره هر دو نگهبان رو با یک تیر بکشید؛ فقط باید یه سوال بپرسید که از احتمال راست و دروغ بودن آن هم با خبرید. ولی یادمه در سه-چهار سالگی که با این معما رو به رو شدم چند بار فیوز پروندم! و حدود 10 – 20 سوال اولی که پرسیدم یا در خاصی را نشان نمیداد یا در جهنم را نشان میداد!
حالا شما به جای دو تا نگهبان یه دستیار دارین که میتونه هر سوالی ازش بپرسین رو جواب بده. ازش چی میپرسیدین؟ البته با این شرط که هر بار فقط یه سوال میتونین بپرسین!
آلبرت اینشتن در باب قدرت پرسیدن سوال درست میگه:
اگر به یه مشکلی بر بخورم که زندگیم به این مشکل بند باشه و فقط یه ساعت برای حلش زمان داشته باشم؛ 55 دقیقه اول رو صرف این میکنم که سوال درست چیه؟ چون اونوقت میتونم در 5 دقیقه بعدی مشکل رو حل کنم.
بله درسته؛ اون دستیار، آلبرت اینشتن! نه بابا!!! مغز خودمونه...
آلبرت ایشتن نابغه ست؛ ولی برای به دست آوردن جواب نیاز نیست نابغه باشیم! مغز از سوال بی جواب متنفره پس کافیه یه سوال بهش بدیم تا 100 تریلیون اتصالات بین نورونی بسیج بشن که جواب رو برامون پیدا کنن؛ حتی وقتی خوابیم!
این حقیقت علمی مسخره به نظر میرسه. چون ما همینجوری تو بیداری و هشیاری اندر خم پس کوچه های زندگی موندیم! حالا مغز بیاد تو خواب مشکل رو حل کنه؟!
خوب قبل اینکه مغزمون رو به خنگ بودن یا ناتوانی متهم کنیم بیاین ببینیم چه سوال هایی بهش دادیم و چه جواب هایی گرفتیم؟
و خوب بهترین جواب هایی که میتونیم از صد ترلیون اتصالات بین نورون های مغزی از این سوال ها بگیریم چیه؟!!...
ما سوال اشتباهی پرسیدیم، مغز رو به سمت اشتباهی هدایت کردیم. و همچنان اندرخم همون کوچه باقی موندیم! پس سوال درست چیه؟
ثروتمندا از خودشون میپرسن چطور میتونم پول بیشتری دربیارم؟ در حالی که فقرا از خودشون میپرسن چطور قبض هام رو بدم؟ و بالاخره هر دو جواب سوالشون رو پیدا میکنن.
رابرت کیوساکی یه سلسله کتاب در مورد چطور ثروتمند شدن داره. چکیده تمام این کتاب ها اشاره داره به فرق طرز فکر آدم های پولدار و بی پول. و معتقده همین عامل و تنها همین عامل باعث شده فقیر ها فقیر بمونن و پولدار ها پولدار تر بشن.
احتمالا فکر میکنین خوب معلومه که برای پولداره همه چیز مهیاست، دردی نداره. پس تمام زمان و انرژی و فکرش رو متمرکز میکنه رو اینکه چطوری پول دربیارم؟ ولی فقیره که برق خونش قطعه و بچه اش دو شبه گشته خوابیده چطوری میتونه به این مسائل فکر کنه؟
خوب خیلی خلاصه بخوام بگم؛ رابرت کیوساکی استناد میکنه به دو نفر آدم به اسم پدر پولدار و پدر بی پول که از یه موقعیت هم سطح شروع کردن ولی اولی میلیاردر شد و دومی در گوشه یک بیمارستان دولتی عمرش رو داد به رابرت!
تعریف اول: سوال درست اون سوالیه که اگر جوابش رو پیدا کنیم ما رو به سمت آنچه میخوایم به دست بیاریم یعنی "در دُرُست" هدایت میکنه.
پس قبل از اینکه یه سوال رو انتخاب کنین تصور کنین اگر جواب کامل و درست این سوال رو دریافت کرده باشین؛ آیا خوشحال و راضی هستین؟
یعنی وقتی میپرسین: "چرا هرچی بدبختیه مال منه؟" اگر به جواب برسین که چرا همه بدبختی های دنیا مال شماست دیگه بدبختی هاتون حل میشه؟
دوما فرض سوال اشتباهه. همه بدبختی ها مال شما نیست. کافیه فقط یک نفر با یک بدبختی پیدا کنین که فرض سوالتون رو به باد بده. چون یک بدبختی دیگه هم هست که مال یه نفر دیگه ست.
من خودم یه چند تا بدبختی دارم!!!
تعریف دوم: سوال درست نمیتونه حاوی گزاره غلط باشه. و چون ما عالم کل نیستیم؛ بهتره سوال درست مون اصلا حاوی گزاره پیش فرض نباشه.
خیلی از وقت ها ورودی های مغز ما ناخداگاه وارد میشه؛
پس در قدم اول وقتی تا کمر در یک مشکل فرو رفتیم باید یه لحظه مکس کنیم و از خودمون بپرسیم؛ دنبال چی میگردم؟
شاید نیاز باشه چند مرحله به عقب برگردین؛ چرا دارم دنبال این راه میگردم؟ اگر این راه رو پیدا کنم مشکلم حل میشه؟
شاید اگر از آموزه های مادرتون یاد گرفتین که باید دم ماهی رو قبل قراردادن تو فر قطع کنین؛ فقط به این خاطر بوده که فر مادر شما جا برای ماهی بزرگ نداشته و الان که یک فر بزرگ دارین دیگه لازم نیست این کار رو بکنین!
پس با قانون 5 چرا؛ زیر و بم عملکرد مغز رو بیرون بکشین.
بهترین سوال، سوالیه که شما رو به دَرِ درست هدایت کنه.
بنابراین متناسب با موقعیت شما خیلی خیلی ممکنه متغیر و متنوع باشه اما در نهایت برای مطمئن شدن از این مساله از خودتون بپرسین:
اگر جواب این سوال رو پیدا کنم به جایی که میخوام میرسم؟
یادتون باشه که پیدا کردن سوال درست مهارته. و مثل هر مهارت دیگه ای تمرین لازم داره. حتی ماهر ترین افراد هم ممکنه چندین و چند سوال بپرسن تا سوال بهتر رو پیدا کنند.
البته که سوال بالای سوال بسیاره و وقتی یک سوال بهتر تر پیدا شد؛ روی اون تمرکز میکنن.
اما من برای تمرین چند موقعیت رو براتون سوال تراپی میکنم:
من به عنوان یک خرابکار تمام وقت "که همچنان خودم رو قهرمان زندگی خودم میدونم" سوال مورد علاقه ام رو به شما تقدیم میکنم:
الان چه کارش میتونم بکنم؟!!
اصلا همین شد که به این ایده رسیدم:
من همیشه عاشق شهربازی بودم ? این مساله همواره باعث میشد وقت و بی وقت هوس شهربازی کنم.یک بار وقتی نصفه شب با خستگی فراوان به سمت خونه برمیگشتیم؛ هوس شهربازی کردم. پدر و مادر جان برای اینکه نصفه شبی با من سر و کله نزنن گفتن شهر بازی رو رد کردیم!
ولی این جواب منطقی به نظر نمیرسید...
پس اون هایی که اینجا زندگی میکنن چطور میرن شهربازی؟!
حالا از اینجا چطور میتونیم بریم شهربازی؟
خانم ملاله یوسفزی در اوج دوره طالبان در پاکستان زندگی میکرد. طالبان آموزش پسرها رو کاملا تحت کنترل گرفته بود و آموزش دختر ها رو کاملا ممنوع کرده بود!
خانم ملاله یوسف زری با تکیه بر سوال "الان چه کارش میتونم بکنم؟" به جای اینکه بشینه تمام عمر از خودش بپرسه "چرا بین 7 میلیارد آدم من باید پاکستان به دنیا میومدم؟"
و بعد برای بچه ها و نوه هاش تعریف کنه که ما پاکستانی بودیم، ما نمیتونستیم درس بخونیم ما نسل سوخته ایم! برای تحصیل جنگید؛ برای تحصیل تیر خورد و تمرکزش رو روی این سوال نگه داشت که: "با اینکه الان تو این شرایط گیر افتادم؛ الان چه کار میتونم بکنم؟" و
برنده نوبل صلح شد. نه تنها درس خوند بلکه به درس خوندن بقیه هم کمک میکنه! سخنرانی این نوبلیست قهرمان رو براتون قرار میدم:
الان نه تنها دلم براش نمیسوزه که در پاکستان دنیا اومده، حق تحصیل نداشته یا اینکه تیر خورده؛ بلکه بهش حسادت میکنم. دلم میخواست کاش من به جای اون در پاکستان به دنیا میومدم و از طالبات تیر میخوردم...
شیوع روانشناسی فرویدی برای عوام الناس در ترکیب با طبیعت تمایل به قربانی شدن انسان آش شعله قلمکاری شد که زندگی و حال و آینده خیلی از ما ها را بر باد داد!
من میدونم خیلی از اتفاقات چنان اثر عمیقی روی ما میذاره که تا ابد جاش رو روان ما باقی میمونه؛ شاید قربانی تجاوز یا آزار جنسی شده باشیم؛ شاید پدر و مادری معتاد یا الکلی را تجربه کرده باشیم؛ شاید در 5-6 سالگی نان آور خانواده شده باشیم و شاید به سادگی محبت کافی ندیده باشیم!
همگی با گوش دادن دو سه تا پادکست دکتر هلاکویی میفهمیم این عوامل چه اثرات عمری و همیشگی ای روی ما میگذارد! اما آنچه نمیدانیم این است که تا کی میخواهیم قربانی باقی بمانیم؟
اینکه شما در یک خانواده اهل علم و ادب دنیا آمده باشید و ارزش های زندگی برایتان در باب معرفت تعریف شده باشد و به صلاح دید خانواده به مدرسه بهتری هم رفته باشید؛ شانس بیشتری دارید که در گروه دوستی بهتری قرار بگیرید و به احتمال کمتری در نوجوانی معتاد می شوید.
اما اگر سر منقل تریاک دنیا آمده باشید به احتمال زیاد قبل از اینکه خودتان را بشناسید معتاد شده اید. پس یا به مدرسه نمیروید یا به مدارس خیلی بدی میروید و به احتمال زیاد گروه های دوستی خیلی بدی پیدا میکنید. و همه این ها کمک میکند که در ادامه هم معتاد بمانید.
تونی رابینز بزرگ ترین برگزار کننده سمینار های تحول در زندگی در چنین شرایطی به دنیا آمد و بزرگ شد. (البته پدر و مادر تونی الکلی بودن؛ اینجا چون الکل سخت گیر میاد الکلی شدن سخته برای همین مثال رو تریاک تغییر دادم که برامون ملموس باشه) و خوب همانطور که ایشون رو در 60 سالگی میبینید جبر زندگی نه تنها باعث نشد به باد بره؛ بلکه الان میتونه برای خیلی های دیگه هم الهام بخش باشه. و البته که جوون مونده! و روی این سوال تمرکز کرد:
من بدبخت به دنیا اومدم و بدبخت بزرگ شدم؛ حالا که چی؟ الان چی کار میتونم بکنم؟
گزاره ها کلا از هر نوعی برای مغز خروجی محسوب میشوند! یعنی وارد میشند؛ زمان و نتایج ما رو میگیرند و بدون تغییرات خارج میشن.
وقتی این گزاره وارد مغز میشه اون 100 تریلیون اتصال نورون مغزی به این تیجه میرسن: خوب دیگه جواب پیدا شد؛ شب بخیر ما میریم رو حالت استندبای؛ بای بای!!!
(نورون های مغزی چون احساس میکنن خیلی مهمند بیشتر مواقع کار نمیکنن که خدای نکرده خسته نشن)
چطور یک گزاره را با سوال درست جایگزین کنیم؟
چطور + گزاره در حالت مثبت
نتیجه سوال جایگزین: چطور میشه؟
و وقتی طرف مقابل یا مغز خودتون همچنان اصرار داره که نمیشه؛ سوال درست بعدی باز هم همینه: "پس فعلا نمیدونیم چطور میشه؛ باید بیشتر فکر کنیم که: چطور میشه؟"
اینطوری جواب رو برای همه باز میذاریم و اجازه میدیم چند تا 100 ترلیون ارتباط بین نرون های مغزی روی این مساله کار کنن.
سوال جایگزین طبق فرمول: چطور بتونم؟
گول ظاهر بچه مثبت ایشون رو نخورید؛ بله! این هم یک گزاره ست، و به هر حال جای سوال درست رو گرفته. و هیچ کمکی به ما نمیکنه.هیچ در درستی رو نشون نمیده
پس طبق فرمول جایگزین میشه با: چطور بتونم؟
یادمون باشه هر حرفی که در مورد آینده بر پایه احتمالاته؛
پس هر گزاره قطعی ای در مورد آینده فقط دروغه!
من در ویرگول خوشبینی ماده خام موفقیت در مورد لزوم خوشبینی حرف زدم و از طرفی این اعتماد به نفس شما رو تحسین میکنم اما اگر پشت این اعتماد به نفس شما سوال
"چطور بتونم؟"
وجود نداشته باشه تنها چیزی که انتظار شما رو میکشه
سرخوردگی پشت سرخوردگی پشت سر خوردگی ست.
پس بله؛ دقیقا گزاره های مثبت هم باید با سوال درست جایگزین بشن! یه ضرب المثلی هست که میگه امید شکم آدم رو سیر نمیکنه...
که البته اگر با سوال درست به جنگ این ضرب المثل بریم میشه پرسید:
"چطور میشه با امید شکم رو سیر کرد؟"
در همین زمان کم 100 ترلیون اتصالات نورون های مغزی من که به جواب سمینار های انگیزشی رسید؛ شما چطور؟!!! ?