.Zahra N
.Zahra N
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

تغیرات و سرسام

با اینکه یه مقدار میگذره از این زندگی ک از اون جنگ فعلا زنده بیرون اومدم

ولی هنوز چشام ب این دنیا عادت نکرده

مثل نورِ شدید بعد از تاریکی، چشمم رو اذیت میکنه

تا مغز استخوانم میسوزه

درد دارم

ناراحتم

همش سختمه و اصلا حوصله هیچ چیزی رو ندارم و همش دلم‌ میخواد با هر کس ک باهاش رو ب رو بشم دعوا بیوفتم و حتی بزنمش و حتیییی چاقو رو فرو کنم تو گردنش و ابدا هم از مرگش پشیمون نشم :) _ در این حد حالم بَده

دلم میخواد برم بیرون ، برم جنگل ، با اینکه کل هفته قبل رو جنگل و دریا بودم ولی انگار اصلااااا بهم خوش نگذشت ، همش ور ور میکردن و نمیذاشتن آرامش بگیرم

آخرشم همینطور ک یکسره دارن غذا میخورن و حرف میزنن ، وسایلو میریزن تو ماشین و خسته و کوفته برمیگردیم خونه :)

پ.ن: دلم آب هویج بستنی میخواد _ ترکیب بهشتی :))))))

اگه از من بپرسن چرا انقد متال دوس داری وقتی عصاب آدمو خورد میکنه،میگم :
چون یکی داره جای من تو این آهنگ داد میزنه و از ته وجودش جای من داره حرف میزنه .

حال و روزم مثل این خرگوشه = سرگردان و خسته و تنها و بی کس :))) منتظرِ ی چیز ک خودشم نمیدونه چیه :))


پ.ن: روزگارتون خوش و تابستونتون عالی?

جنگلآب هویجآرامشمتنروزمرگی
اینجا سرزمینی بارانی برای خالی کردن اذهان پریشانم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید