بعد از فروپاشی شوروی، استراتژی جهانی آمریکا از سیاست توازن قوا میان دو قطب، که با عنوان دیتانت (Detente) شناخته می شد تغییر نموده و در راستای برقراری نظم جهانی تک قطبی قرار گرفت. این استراتژی شامل نمایش قدرت مهیب از طریق برتری تکنولوژیکی و اشراف اطلاعاتی بود و یکی از مولفه های آن دکترین جنگی «شوک و بهت» (Shock & Awe) بود. روزنامه نیویورک تایمز بعدها بخشهایی از این استراتژی را که پل ولفویتز طراحی کرده بود منتشر و فاش کرد.
بعد از شکست در جنگ ویتنام، هیمنه ابرقدرتی آمریکا به شدت زیر سوال رفته بود. اما فروپاشی شوروی فرصت بزرگی بود تا آمریکا خود را در جایگاه فاتح جنگ سرد نشان داده و سیطره و نظم نوین جهانی را در دستور کار قرار دهد. بعلاوه، با گسترش یافتن نظم سرمایه داری نولیبرال جهانی، جایگاه آمریکا بعنوان یگانه ابرقدرت جهان اهمیت مضاعفی پیدا می کرد. پس لازم بود نمایش قدرتی عظیم در عرصه جهانی ترتیب داده شود تا لااقل در یکصد سال آتی برتری هژمونیک آمریکا در افکار عمومی و عرف جهانی تثبیت و پذیرفته شود.
اولین فرصت خودنمایی نظامی اندکی قبل از فروپاشی شوروی در عراق پدید آمده بود. عملیات هوایی گسترده علیه ارتش عراق و وادار کردن صدام به عقب نشینی از کویت، طوری با دقت مورد پوشش خبری قرار گرفت تا تصویر آمریکا بعنوان ابرقدرتی بلامنازع را به افکار عمومی جهان انتقال دهد.
دومین فرصت جنگ کوزوو بود که اندکی بعد از فروپاشی شوروی اتفاق افتاد. علیرغم اطمینان هایی که آمریکا قبلا به روسیه داده بود و ادعا کرده بود هرگز نیروهای ناتو وارد محدوده پیمان ورشو (حوزه نفوذ روسیه) نخواهند شد، اما در جنگ کوزوو با بهانه حمایت از حقوق بشر این اتفاق افتاد و اینبار هم نیروهای آمریکایی ظاهری مهیب و شکست ناپذیر داشتند. نکته جالب اینجا بود که نه تنها روسیه در آن مقطع با وجود مخالفت نتوانست اقدامی در مقابله با آمریکا انجام دهد، بلکه آمریکاییها سفارت چین را هم تعمدا بمباران کردند تا چین هم در عرصه جهانی تحقیر شود. و البته چین هم ساکت ماند و اعتراضی نکرد.
اما همه این موارد عملیات های کوچک و محدودی بودند. در راستای استراتژی های کلان آمریکا، لازم بود یک نمایش قدرت عظیم و مهیب در سطح جهانی اجرا شود.
بنا به دلایلی، حوزه جغرافیایی این عملیات بزرگ در منطقه غرب آسیا (خاور میانه) و شمال آفریقا بود.
حادثه یازدهم سپتامبر در سال 2001 فرصتی طلایی بود برای کلید زدن این عملیات گسترده و بزرگ. عملیاتی که در صورت موفقیت، تسلط کامل آمریکا بر جهان را لااقل تا یک قرن بعد از آن تضمین می نمود.
اولا، با تسلط آمریکا بر منابع نفت این منطقه، قدرت اقتصادی چین مهار می شد.
ثانیا، تسلط نظامی آمریکا بر این منطقه حلقه محاصره روسیه را کامل می کرد.
ثالثا، احتمال ظهور قدرتهای نوخاسته ای مانند ایران خنثی شده و چالشگران سنتی مانند لیبی از صحنه حذف می شدند. تمثیلی که پل ولفویتس (معاون اسبق وزیر جنگ آمریکا) بکار برد این بود که «ما اژدهای بزرگ را از پا در آورده ایم. حالا وقت آن است که مارهای سمی کوچک را نابود کنیم.» منظور از اژدهای بزرگ، اتحاد جماهیر شوروی بود و منظور از مارهای سمی هم کشورهای کوچکتر مانند افغانستان و عراق و ایران و لیبی و سوریه و لبنان و غیره بود.
بنابراین، آمریکا وارد مرحله اجرایی پروژه بزرگ خود شد. اشغال هفت کشور در پنج سال. یکی از هفت کشوری که باید اشغال می شد ایران بود.
اولین کشوری که مورد حمله و اشغال نظامی قرار گرفت، شرقی ترین کشور در لیست آمریکا، یعنی افغانستان بود که در همان ماه های پایانی سال 2001 صورت پذیرفت.
بعد از افغانستان نوبت ایران بود.
در سال 2002، ارتش آمریکا یک عملیات مانور بزرگ نظامی محرمانه و 250 میلیون دلاری در منطقه خلیج فارس اجرا نمود. نام این عملیات «چالش قرن» (Millennium Challenge) بود. هدف از مانور، بررسی نتایج حمله به ایران بود. در حقیقت قبل از حمله واقعی، یک بار حمله بصورت فرضی مورد آزمایش قرار می گرفت تا از نتایج آن اطمینان حاصل شود.
نیروهای آمریکا به دو تیم قرمز و آبی تقسیم شدند. تیم آبی نقش ارتش آمریکا را بازی می کرد و تیم قرمز «یک نیروی نظامی که عمدتا از قایق های تندرو و نیروی موشکی تشکیل شده بود». بوضوح تیم قرمز نوعی شبیه سازی نیروی نظامی ایران بود.
طی این مانور، تیم قرمز (ایران) تعداد 16 ناو تیم آبی (آمریکا) را در همان ساعت های اولیه عملیات غرق نمود. در میان 16 ناو آمریکایی غرق شده، یک ناو هواپیمابر هم بود.
فرماندهان آمریکایی با دستپاچگی عملیات مانور را متوقف کرده و پارامترهای تعریف شده را طوری تغییر دادند که به هر قیمتی شده نیروهای آمریکایی پیروز شوند!
به یاد بیاوریم تحلیل های برخی اساتید علوم سیاسی در دانشگاه های دولتی خودمان را، از جمله دکتر سریع القلم که آمریکا را فاتح بی چون و چرای هر جنگی ارزیابی می کرد، چون تعداد ناوهای آمریکا از دیگر کشورها بیشتر است و مثلا اگر روسیه و چین و فرانسه هر کدام یک ناو هواپیمابر دارند، آمریکا ده ناو هواپیمابر دارد.
فرمانده تیم قرمز، سپهبد پل ک. ون رایپر (Lt. Gen. Paul K. Van Riper)، در سال 2008 در روزنامه نیویورک تایمز فاش کرد که وقتی نیروهای متخاصم در تعداد زیاد حمله ور می شوند، قادرند پیشرفته ترین تجهیزات نظامی آمریکا را بی اثر کنند. نقطه ضعف بزرگ ارتش آمریکا اینجاست که قادر به تحمل تلفات سنگین نیست، در صورتیکه دکترین رزمی نیروهای ایران بیشینه کردن تلفات دشمن است، نه به حداقل رساندن تلفات خودشان.
البته ژنرال سه ستاره آمریکایی که چنین حرفی زده حتما از روی بی سوادی بوده! ژنرال های آمریکایی باید بیایند سر کلاس درس اساتید علوم سیاسی در دانشگاه های دولتی ایران بنشینند تا تحلیل نظامی درست را بیاموزند!
نتیجه عملیات «چالش قرن» این بود که طرح حمله به ایران از دستور کار ارتش آمریکا خارج شد، و در عوض حمله به عراق در دستور کار قرار گرفت.
استراتژیست های آمریکایی به خوبی می دانستند که حکومت صدام حسین بزرگترین عامل بازدارنده در مقابل گسترش نفوذ هژمونیک ایران در کل منطقه غرب آسیاست. لذا با سقوط صدام، دست ایران در منطقه بسیار بازتر شده و قدرت آن هم افزایش می یافت. اما با این وجود تصمیم به ساقط کردن صدام گرفتند، چون هدف این بود که بلافاصله بعد از عراق، ایران هم اشغال شود.
و البته می دانیم که هرچند عراق تقریبا به سادگی در برابر آمریکا شکست خورده و اشغال شد، اما 90% از تلفات نیروهای آمریکایی بعد از اشغال عراق و بطور غیر مستقیم توسط نیروهای ایرانی وارد شد. بطوریکه نهایتا آمریکا وادار به عقب نشینی از عراق شده و آن چیزی که از آن وحشت داشتند اتفاق افتاد!
اکثریت جمعیت عراق شیعه و متمایل به ایران است. عراق بطور تاریخی بخشی از خاک ایران بوده. با سقوط صدام، عراق عملا به حوزه نفوذ ایران بدل شده و ارتباط ایران با سوریه و لبنان بطور مستقیم برقرار شده است.
از زمان سقوط صدام تا امروز، قدرت آمریکا روز به روز رو به زوال یافته و تضعیف گردیده و در مقابل، قدرت نظامی ایران روز به روز افزایش یافته است. امروز دغدغه و هدف آمریکا دیگر نه حمله مستقیم و اشغال ایران، بلکه از میان بردن نفوذ منطقه ای ایران است.
نتیجه تقابل نظامی آمریکا با ایران، در حقیقت شکست آمریکا و پیروزی ایران بوده است. اهمیت این مساله خصوصا از آن جهت است که شکست آمریکا نه فقط در برابر ایران، بلکه شکست استراتژی و برنامه آمریکا برای تسلط بر جهان بوده است. در شرایطی که نه روسیه و نه چین توان رویارویی مستقیم با آمریکا را نداشتند، ایران یک تنه در منطقه غرب آسیا با آمریکا گلاویز شد. در نتیجه مقاومت ایران بود که روسیه فرصت یافت بر مشکلات داخلی خود غلبه نموده و مجددا جرات ورود در عرصه جهانی و تقابل با آمریکا را پیدا کند، که اوج آن را در کارزار سوریه دیدیم.
همین مساله در مورد چین هم صادق است. دیدیم که در جریان حمله آمریکا و متحدانش به لیبی، روسیه و چین موضعی انفعالی داشتند. اما در جریان جنگ سوریه، برای اولین بار روسیه و چین بطور همزمان قطعنامه های آمریکا را در شورای امنیت سازمان ملل وتو کردند.
با این وجود هنوز بسیاری از هموطنان ما جهان را وارونه و از درون قاب تصویر رسانه های غربی می بینند. عده ای تصور می کنند چون مثلا آمریکا فلان هواپیمای جنگنده پیشرفته را در اختیار دارد و ایران آن را در اختیار ندارد، پس حتما آمریکا قادر به شکست دادن ایران در جنگ نظامی است!
رمز موفقیت ایران در برابر آمریکا، استفاده از استراتژی نامتقارن بوده است. آمریکا بیش از 7 تریلیون دلار هزینه کرد تا بر منطقه غرب آسیا مسلط شود. اما ایران با کمتر از هفت میلیارد دلار هزینه موفق شد رشته های 7 تریلیون دلاری آمریکا را پنبه کند.
دنیای امروز دنیای جنگ های متعارف و سنتی و تمام عیار نیست. در دنیای امروز قدرت های بزرگ اصلا وارد درگیری نمی شوند. اگر درگیری هست در سه نوع جنگ رخ می دهد:
1- جنگ هایی که یک نیروی استعماری (مانند آمریکا) بطور برق آسا و سریع یک نیروی ضعیفتر را مغلوب کرده و بدون تلفات یا با تلفات بسیار جزئی درگیری را خاتمه می دهد. مانند جنگ کوزوو، حمله به لیبی، و حمله به عراق.
2- جنگ های نامتوازنی که در آنها یک نیروی ضعیفتر با استفاده از تاکتیک های جنگ نامتقارن، یک نیروی نظامی بزرگتر و مجهزتر و ظاهرا قدرتمندتر را شکست داده و وادار به عقب نشینی می کند. نمونه های شاخص جنگ 33 روزه حزب الله علیه اسرائیل و درگیری ایران و آمریکا هستند.
3- درگیری دو کشور کوچک که هر دو قدرت نظامی محدودی دارند. مانند جنگ هایی که هر از گاهی میان کشورهای آفریقایی رخ داده، یا جنگ اخیر در قره باغ.
در حال حاضر ایران به درجه ای از اقتدار نظامی رسیده است که جنگ های نوع سوم بکلی منتفی هستند. تمامی همسایه های ایران می دانند درگیری با ایران هم خسارات فراوانی به آنها خواهد زد و هم اساسا توان غلبه بر ایران را در خود نمی بینند.
از طرف دیگر، آمریکا در دهه اول قرن بیست و یکم به دنبال جنگی از نوع اول با ایران بود. اما این استراتژی شکست خورد و مشخص شد هرگونه درگیری با ایران از نوع دوم خواهد بود. این معنای همان تعبیر «دوران بزن و دررو تمام شده» است.
مرحله بعدی برای ایران، تبدیل شدن به یک قدرت بزرگ جهانی است. گام های بزرگی که در راستای تکامل فناوری موشکی و ساخت موشک های بزرگ و قادر به خروج از جو زمین همراه با سر جنگی چندصد کیلوگرمی برداشته شده، در کنار گسترش فناوری هسته ای می تواند ایران را وارد این مرحله نماید.
بدون اقتدار هسته ای، نفوذ ایران در منطقه غرب آسیا محدود خواهد ماند. اما تبدیل شدن ایران به یک قدرت هسته ای، راه را برای ورود فعال ایران در معادلات قدرت جهانی باز خواهد نمود.
بزرگترین مانع و چالش برای گذار به این مرحله، نه قدرت و فشارهای سیاسی و اقتصادی و نظامی آمریکا، بلکه نفوذ نرم آمریکا در افکار عمومی ایرانیان و حضور نیروهای نفوذی و ستون پنجم آمریکا در بدنه نظام جمهوری اسلامی است. بخشی از جامعه و بخشی از بدنه نظام این را مطابق با منافع خود نمی بیند که هیمنه ابرقدرتی آمریکا از بین برود. به همین دلیل، هر بار اتفاقی می افتد که اعتبار آمریکا را زیر سوال می برد، بلافاصله لشکر نیروهای نفوذی و مغزهای کوچک غربزده ماله به دست به میدان می آیند.
این اواخر هم تواتر این فعالیت ها افزایش یافته و هم شدت بیرون زدن رگهای گردنهای آمریکا پرستان. این را در موارد متعددی مشاهده کردیم. بعنوان مثال پس از حمله موشکی سپاه پاسداران به پایگاه های آمریکایی، خط تبلیغاتی این بود که ایران از ترس قبلا به آمریکا خبر داده که قصد حمله دارد و پایگاه ها تخلیه شده بودند و هیچ تلفاتی نداشته. حتی مواردی ادعا می کردند ایران بلافاصله بعد از حمله، تعمدا هواپیمای مسافربری اوکراینی را هدف قرار داده تا به آمریکا پیام بدهد «ما خودمان خودزنی می کنیم، جان مادرت تو تلافی نکن»!!
یا در مورد افتضاحی که در انتخابات آمریکا به بار آمد عده ای گفتند انتخابات آمریکا بسیار پر شور بوده!!
یا زمانی که دموکراتها اراذل و اوباش را اجیر کرده بودند تا بعنوان حمایت از جان سیاهپوستان، خیابان های آمریکا را به آشوب بکشند و از این طریق ترامپ را زیر فشار قرار دهند و نوعی عملیات انقلاب مخملی را در خود آمریکا پیاده می کردند، عده ای در ایران می گفتند این نشاندهنده اوج آزادی و دموکراسی در آمریکاست که مردم آزادانه به حکومت اعتراض می کنند!!
یا وقتی نظام بهداشت و درمان و فرهنگ نامتمدن آمریکا و نظام حکومتی دموکراتیک و غیرعقلانی آمریکا در جریان پاندمی کورونا آمریکا را به بزرگترین قربانگاه کورونا در جهان تبدیل کرد، هنوز عده ای در ایران ادعا می کنند کورونا فقط در ایران قربانی می گیرد و در بقیه دنیا کسی نمی میرد!!!
باید دید بالاخره عقلانیت و خرد ملی در این کارزار پیروز خواهد شد یا هوچیگری های وطن فروشانه مغزهای کوچک غربزده.