رهرو
رهرو
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

بی نا

من یه

بی تعادل

بیمار

بی عقل

بی دار

بی سواد

بیکار

بی شعور

بی جا

بی ساز

که بی گدار

بی تاقت

بیدارم

من یه خستم

خسته از بی نا های تو زندگیم

که منو بیجا

از آسودگی زندگی به سمت افسردگی

دگر کشی

خودکشی

می‌کشد

مینویسم که یکروز یکجا یکبار

یک راهی یافتم بین بیراهه های زندگیم

من خسته از راه راست

از راهی که تهش هست التماس

خدا بود اما نبود اسکناس

آدم بود فقط می‌کرد التماس

من خسته از راه راست


بزن

بزن سمت چپ سینم

بزن تا رنگ شادی رو ببینم

بزن تا ظاهرم باطنم یکرن شن

بزن

بزن اینجور قشنگ ترم

اینجوری بهترم

ضربه دوم محکم تر بزن

بزن پاره کن چاک راهه های امیدمو

بزن تیره تار کن نور پله های سعودمو


تو یه پیچکه پیری

تشنه از تراوت سرزمینم

تو یه چاااه گودی

ناراحت از آبی که رو زمینم

تو یه باده وحشی هسی

اما دریغ از سرپناهی که رو سرمه

تو یه برچسب بی حیایی هسی

که من از درد اجبار رو تنمه


وقتی جرعتم مرد

تو یه نامرد جرعت دار شدی

وقتی قدرتم مرد

تو یه نامرد قدرت دار شدی

تویه ظلمات زندگیم عمیق تر شدم

نتیجه گرفتم

تویه شب سرعت پاهامو آروم تر کنم


من فاحشه نیستم

من فاحشه نیستم


باید اینو بفهمی

باید اینو بفهمی

که هر منی برایه تو ابزار نیست

باید بفهمی پایه حرفت وایسی

جایی که دیگه راه انکار نیست

باید اینو بفهمی

هر منی که زینت کرده صورتشو

بدکاره نیست

باید اینو بفهمی شاید مجبورم

مجبورم

مجبورم

کسی خبر دار از زندگیه کسه دیگه نیس


تویه راه من یه بیه بزرگ بود

بی مرامی مرد های نامرد سرزمینم

بی لیاقتی بدنم از روح ضریف لطیفم

بی کسیه من

بی غیرتی تو

بی شادیه من

بی شرمیه تو

بیماریه من

بیداریه تو

بی پولیه من

بی کاریه تو

ربط دارن همه ی بی های دنیا بهم

ربط دارن همه نا های دنیا بهم

نا امیدیه من

نامردیه تو

نا کسیه من

بی کسیه تو

خریت من

کراهت تو

نداریه من

بینایی تو


من فاحشه نیستم



شعردپافسردگیتنها
دل نوشته از نوع شعر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید