رهرو
رهرو
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

یک شب

شبی از میان این همه درد امید میروید

دله کافر این شخص سخن میگوید

زبان باز کند از تو تک خدایه قلبش

و هر روز مست تو چون گل. تورا میبوید


میروم عاشقو سرمست دره میخانه ی تو

میدهم از سره مستی به دسته تو یه گل

نکنی پر بکنی شاخه ی گل در دستت

آخه آن گل تنها اشتراکه میانه من و توست


نفسم در سینه حیجان وار به تب آمده است

جانم از دوریه تو چندیس به لب آمده است

دستانم نتوانند نویسند شرح حاله من را

آخه مغزم از دیدن عکسه تو به وجد آمده است


به دنبال رهی گشتم ندیدم به جز تو مقصدی

حال احوال من اینروز ها خاص است حالی معنوی

یاده تو افتم همه چی همواره آرام است

در غیر اینصورت همه شعر هایم خط خطی


از امروز همه افکار رهرو رویه تو زوم شده است

قلبش از دوریه تو واقعا خون شده است

آنچنان خون که ندیدست همرنگش هیچ جا

و از این حاله من چشانه حسودان همگی کور شده است


بیا پایین از خره شیطان یکم با ما بمان

نغمه ی خرسندی را سر بده آواز بخوان

بخوان تا ساکت شوند همه بلبلان شهر

این بیت را باید میگفتم حتی بدون قافیه




شبرهروتنها
دل نوشته از نوع شعر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید