ویرگول
ورودثبت نام
Arezoo
Arezooداستانام خیلی کوتاهن، ولی خب بعضی وقتا یه عالمه فکر توشونه…
Arezoo
Arezoo
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

ترس نوازشِ جوجه تیغی

گاهی جوجه‌تیغی هم دلش بغل می‌خواهد.

وقتی بفهمد آغوشی برایش باز شده، تیغ‌هایش را کمی جمع می‌کند… تا کمتر اذیت شوی.

جوجه‌تیغی من… دلش بغل می‌خواهد.

اما من می‌ترسم.

نکند زخمی شوم؟

نکند آغوشم کم باشد؟

گاهی با خودم فکر می‌کنم شاید در دلش زمزمه کند:

«تو که نوازش بلد نیستی، چرا صاحب من شدی؟»

نازش را دیده‌ای؟ آن چشم‌های سیاه مهرطلب…

همین است که سخت می‌شود؛

هم می‌خواهم بیایم نزدیک، هم باید از دور نگاه کنم.

اگر بغلش کنم و بترسم، شانه‌هایم سست می‌شود…

و اگر بیفتد، او بیشتر صدمه می‌بیند.

من جوجه‌تیغی‌ام را نمی‌خواهم از دست بدهم.

تو هم جوجه‌تیغی داری که دلش آغوش می‌خواهد؟

با تیغ‌هایش چه می‌کنی؟

شاید ما همه یک جوجه‌تیغی درونمان داشته باشیم…

جوجه تیغیآغوشترسدلنوشتهویرگول
۲۰
۸
Arezoo
Arezoo
داستانام خیلی کوتاهن، ولی خب بعضی وقتا یه عالمه فکر توشونه…
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید