شده در جمع اظهار نظر بکنید و بعدتر خودتان را لعنت کنید؟ هیچ وقت پیش آمده که از صدای بلند خندهتان، شوخی گلدرشتتان یا ابراز نظرتان شرمگین شوید؟
زندگی برای یک ابرازگر درونگرا این شکلی است. اکثر دوستانم فکر میکنند من برونگرا هستم و هرآنچه به اشتراک میگذارم، تمام وجودم است، ولی من آن بخشی را به نمایش میگذارم که برایم راحت است و با ابرازش احساس امنیت میکنم.
امیدوارم شما هم مثل شهریار اشتباه نکنید که تمام جان شهرزاد را از پس قصهها خوانده و فهمیدهاید.
شهرزاد، پس از هر قصه که در گوشت میخواند، دمی تامل میکند که نکند زیاد بود، کم بود، یا شنیدنی نبود. آری شهریارم، قصهگو دوبار هر قصه را با خود میگوید. به گاه روایت از زبان خویش و به گاه شنیدن گوشهایت.
حالا روز و شب تمام شده و خانهی سارا هستم. از آن اتاق برایم آهنگ ببار ای بارون را با دو تار زد و من قصه نوشتم.
بخوان با طعم دو تار، ببوس مرا با صدای باران.
ببار ای بارون ببار,