شیما صداقت
شیما صداقت
خواندن ۴ دقیقه·۵ سال پیش

یادداشت| کافه ویرگول+ معرفی برندگان

دستمال رو که می کشم روی میز، صدای باز و بسته شدن در توجهمو جلب می کنه.

+ به بهههه الهام خانوم... از اینورا

-موقع ناهاره گفتم یه سری بیام پیشت...

+خوب کردی عزیزچیم. ناهار خوردی؟ بشین واست دمپختک بیارم.

-نه میل ندارم. فقط اومدم حالتو بپرسم... چه خبرا؟ کُمپُل جان خوبه؟

+ هیچی سلامتی... کمپل هم خوبه...رفته مدرسه. راستی شب میای دیگه؟

-شب مگه چه خبره؟

+میخوایم pulp fiction رو دورهمی ببینیم. همه هم میان.

-احمد سبحانی هم میاد؟??

+آره دیگه... همه میان.

-صد بار گفتم به اقای سبحانی نگید بیاد... هی وسط فیلم حرف میزنه و بحث میکنه. اییییش

+نمیشه که عزیزچیم... اگه اون نباشه که هی مخالفت کنه که نصف مشتری هامون دیگه اینجا سر و کله شون پیدا نمیشه!

-باشه خب برنامه ریزی می کنم که شب باشم حتما.



+سلام آقا به کافه ویرگول خوش اومدین. دفعه اوله که میاین اینجا؟

-بله. شما از کجا فهمیدین؟

+ آخه مثل اینکه با قوانین اینجا آشنا نیستید. هر کسی که بخواد سیگار بکشه باید 5 هزار تومن بندازه تو اون جعبه ای که اونجاست.

-کدوم جعبه؟همون که روش نوشته«جعبه شرمساری»؟

-آره دقیقا. همونی که بالاش یه کاغذ زده و نوشته« کسایی که دوس دارند بر**نند تو محیط زیست و هوای شهر و عاشق بوی گه سیگارند، 5 هزار تومن داخل این جعبه بندازند.»

+این چه وضعشه خانم؟

-شرمنده...قانون اینجا همینه!


دوباره صدای در...

+سلام مامان!

-سلام عزیییزم...خسته نباشی. تا بری تو اتاق و لباساتو عوض کنی، منم این میز رو تمیز میکنم و میام سفره رو میندازم. راستی یه خبر خوب! امشب پدرام اینا میان اینجا! آقای محسنی هم گفته میاد کتاباتو واست میاره.

+آخ جون!


تو این دوران قرنطینه، از ته دل احساس می کنم که کاش یه کافه داشتم. یه کافه خاص... نه از این کافه های تاریک و پر دود. یه کافه سرسبز... با یه حوض وسطش و یه عالمه گلدون شمعدونی! یه چیزی مثل کافه آیه...فقط مختلطش!

https://www.instagram.com/p/BxHMtwIpulG/?utm_source=ig_web_copy_link

تو کافه ی من یه کتابخونه پر از کتابای اهدایی وجود داره که آدما میتونن بیان ازش کتاب قرض بگیرن، بخونن و بعد برش گردونند.

در واقع کافه ی من از دو قسمت تشکیل شده. یه تیکه ش فضای بازه که پر از گل و حوض و این چیزاست... و یه تیکه ش یه فضای بسته س که یه پرده بزرگ داره. هر وقت بخوایم میتونیم نور اتاق رو کم کنیم و روی پرده فیلم پخش کنیم.

پشت کافه (شایدم طبقه بالای کافه) خونمونه? اینطوری میتونم هم کافه رو مدیریت کنم و هم خونه رو. هم دوستامو داشته باشم و هم خانواده مو.

توی کافه ما بحث سیاسی آزاده! البته بحثی که هدفمند باشه و بین آدمایی باشه که واقعا یه چیزی بارشونه.

کنار کافه ی ما، یه هتل یا یه مهمون خونه ی کوچیک هست که دوستام از هر جای ایران که بیان میتونن برن اونجا استراحت کنند...

نزدیک دانشگاه علوم پزشکی اصفهانه که کنکوریایی که الان میشناسم و بعدش قراره دکتر و پرستار بشن، راحت بتونن بیان بهم سر بزنند.

البته چون یکم بچه های پزشکی جدی و درسخونن شاید کافه مو نزدیک دانشکده فنی دانشگاه اصفهان ساختم که بچه های فنی که پر شر و شور ترن بیان... :/ هنوز تصمیم نگرفتم!

روزایی که تو کافه مون پخش فوتبال داشته باشیم، کف کافه رو قشنگ همه جاشو پلاستیک پهن می کنم و اعلام میکنم که تف کردن پوست تخمه کاملا آزاده...

دمپختک هم به منوی کافه م اضافه میکنم...احتمالا با ترشی سیر? هر کی هم بدش میاد جمع کنه بره :))

در ضمن از اونجایی که همتون به کافه من دعوتید میتونید اسم پیشنهادیتون رو بهم بگید. چون ویرگول یه اسم موقتیه و مستقیما به عملکرد آقای آجودانیان بستگی داره!


پینوشت: اعلام برندگان چالش «نامه ای به دخترم»

اول اینکه ببخشید این همه دیر شد...راستش اونقدر جایزه ای که برای این چالش در نظر گرفتم کوچیکه که روم نمیشد، براش یه پست مستقل بنویسم... هدف بیشتر اینه که کتابی که خوشم اومده رو هدیه بدم بقیه هم بخونن :)

دوم اینکه همونطور که می بینید برندگان چالش به ترتیب خانم ها سهیلا رجایی، NewBorn#1001 و Sky هستند.

تبریک ??

لطفا آدرس و کدپستیتون رو از هر طریقی که میتونید (حتی با کفتر نامه رسان) به دست من برسونید. ممنونم از همه کسایی که حمایت کردند :) بهترینید.❤❤


حال خوبتو با من تقسیم کنخیالیدنمسابقه دست اندازیادداشتنامه ای به دخترم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید