معلقم.بین زمین و هر چی آسمونه.همه چی معلقه.دستام،پاهام...لبخندمم پشت سرم وایساده.
نگاه میکنم به چشمای قهوه ایت...میگم ببین دستامو..دارن میلرزن.
میخندی.شونه بالا میندازی که مگه چی شده؟
هزار تا فاجعه اتفاق افتاده.همشون توی سرم.هزار تا خونه ویروونه شده.آسمون شده پر از گرد و غبار.
دیگه نمی بینمت.
بین هزار تا کلاغ معلقم.
نمیتونم نفس بکشم.میگی یکم زور بزن میتونی
نفس بکشم همتون از توی مغزم میاین بیرون
تو تو تو او ما شما ایشان
اونوقت کی شبا واسم رویا بسازه؟
نکنه یه روز نسیم بیاد و تو رو با خودش ببره؟
میگی ببین چقدر تپل شدم...هیچکس نمیتونه منو از دل تو بیرون کنه
ولی من میترسم.کاش به جای دلم توی دستام بودی...
میخندی میگی تو دیوونه ای
من دیوونه نیستم
معلقم
بین زمین و هر چی اسمونه.
بین هزار تا کلمه
کاش میفهمیدی...